Part 1
Part 1
ویو ات
تو اتاقم نشسته بودم ساعت ۱۰ صبح بود لباسام رو عوض کردم رفتم پایین من پدرم خیلی قمار باز بود و اصلا به من رحم نداشت من بعضی موقع ها میتونم خیلی سرد بشم برای همین بابام بعضی موقع ها وقتی مست میکرد منو میزد و من برای همین همیشه با بابام سرد بودم ولی مامانم همیشه منو از دست پدرم نجات میداد رفتم پایین پدرم رو میز نشسته بود دیشب باز مست کرده بود اومد منو زدا بود
ات:سلام پدر*سرد*
پ ات:سلام دخترم
ات:سلام مامانی*با لبخند*
م ات:سلام دختر قشنگم صبحت بخیر
ات:همچنین
م ات:عزیزم دوست داری با دوستات بری بیرون؟
ات:میزارین؟اگه میزارین با آرنیکا و الکسا برم بیرون
م ات:باشه عزیزم برو
رفتم مامانم و بغل کردم و لپش رو بوسیدم
ات:میسی اوما*کیوت*
صبحانه خوردم رفتم بالا میخواستیم غروب بریم
پرش زمانی به ۶ ساعت بعد
ویو ات
آماده شدم و آرایش کردم رفتم پایین
ات:پدر دزدگیر ماشین و بده*سرد*
پ ات:بیا دخترم
ات:مرسی خدافز*سرد*
م و پ ات:خدافز
به دوستام زنگ زدم رفتم دنبالشون به سوزی هم گفتم بیاد
ات:سلام بزمجه ها
بچه ها:سلام الاغ تویله ها
خندیدیم ماشین رو روشن کردم کلی آهنگ گوش کردیم رفتیم خرید کردیم من لباس خریدم کلی رفتم خونه ساعت ۱۱ شب بود مطمئن بودم که بابام باز مست کرده و میخواد منو بزنه رفتم تو که دیدم مامانم تنها نشسته و قیافش ناراحت و نگران و ترسیده بود
ات:سلام مامان خوبی؟پدر کو؟
م ات:ا.ات ت.تو با.باید ا.از پی.پیش م.ما ب.بری
ات:چی میگی مامان؟*ترسیده*
یهو بابام اومد
پ ات:من تورو تو قمار با پارک جیمین فروختم
ات:چی داری میگی بابا؟میفهمی چی میگی؟من دخترم چه پدر بیشعوری و کثافتی دارم که دخترش رو به یه نفر فروخت
پدرم اومد سمتم و یه سیلی محکم بهم زد که مطمئن شدم جاش موند پرت شدم رو زمین
پ ات:حرف دهنت دو بفهم الان هم برو لباسات رو جمع کن
با گریه رفتم بالا شروع کردم به جمع کردن وسایلم لوازم آرایشم و بهداشتیم رو برداشتم لباسای جدیدم هم گذاشتم که زنگ در اومد بعد چند دقیقه یه پسر اومد بالا
ات:شما؟*سرد*
جیمین:من پارک جیمینم
ات:آها خوش بختم*کلا سرد صحبت میکنه*
جیمین:همچنین اممم میدونم به زور داری میای ولی باید عادت کنی
ات:ولی یه زره هم خوش حالم چون از دست کتک های پدرم خلاص میشم
جیمین:پدرت میزنتت؟*تعجب*
ات:آره *سرد*
فک نمیکردم انقدر مهربون باشی*آروم*
جیمین خندید:من بعضی موقع ها مهربونم و بخاطر یه چی دیگه که نمیتونم بگم
ات:اوک بریم
جیمین:چمدون هارو بده به من
ات:یه دونه رو تو بیار و اون یکی رو من میارم یه روز دیگه میام وسایل دیگه ام رو جمع میکنم
جیمین:میخوای کمکت کنم جمع کنی؟
ات:اگه میشه
جیمین:حتما
جیمین کمکم کرد وسایل دیگه ام رو جمع کردم اتاقم کلا خالی شد آخرین بار اتاقم رو دیدم و عکس منو مامانم و برداشتم و رفتم از مامانم خداحافظی کردم
ات:بابای اوما
م ات:خدافز قشنگم دلم واست تنگ میشه
ات:منم
از مامانم جدا شدم پدرم رو نگاه هم نکردم رفتم سمت جیمین
ات:آقای پارک بریم؟
جیمین:از پدرت خدافزی نمیکنی؟
ات:اون اگه پدرم بود منو کتک نمیزد و منو نمیفروخت
رفتم بیرون جیمین هم خدافزی کرد اومد تو ماشین تو راه هیچی بینمون رد و بدل نشد رسیدیم به خونش تعجب کردم خونه نبود عمارت اصلا کاخ بود تو پارکینگ اش حداقل ۲۰ ماشین بود
رفتیم تو بادیگارد ها چمدونام رو آوردن
جیمین:ات بیا بریم اتاقت رو نشون بدم و تو از این به بعد خدمتکار شخصی منی اوکی؟
ات:باشه
اول لایک بعد پارت بعدی عکس اتاق ات پارت بعد میزارم
ویو ات
تو اتاقم نشسته بودم ساعت ۱۰ صبح بود لباسام رو عوض کردم رفتم پایین من پدرم خیلی قمار باز بود و اصلا به من رحم نداشت من بعضی موقع ها میتونم خیلی سرد بشم برای همین بابام بعضی موقع ها وقتی مست میکرد منو میزد و من برای همین همیشه با بابام سرد بودم ولی مامانم همیشه منو از دست پدرم نجات میداد رفتم پایین پدرم رو میز نشسته بود دیشب باز مست کرده بود اومد منو زدا بود
ات:سلام پدر*سرد*
پ ات:سلام دخترم
ات:سلام مامانی*با لبخند*
م ات:سلام دختر قشنگم صبحت بخیر
ات:همچنین
م ات:عزیزم دوست داری با دوستات بری بیرون؟
ات:میزارین؟اگه میزارین با آرنیکا و الکسا برم بیرون
م ات:باشه عزیزم برو
رفتم مامانم و بغل کردم و لپش رو بوسیدم
ات:میسی اوما*کیوت*
صبحانه خوردم رفتم بالا میخواستیم غروب بریم
پرش زمانی به ۶ ساعت بعد
ویو ات
آماده شدم و آرایش کردم رفتم پایین
ات:پدر دزدگیر ماشین و بده*سرد*
پ ات:بیا دخترم
ات:مرسی خدافز*سرد*
م و پ ات:خدافز
به دوستام زنگ زدم رفتم دنبالشون به سوزی هم گفتم بیاد
ات:سلام بزمجه ها
بچه ها:سلام الاغ تویله ها
خندیدیم ماشین رو روشن کردم کلی آهنگ گوش کردیم رفتیم خرید کردیم من لباس خریدم کلی رفتم خونه ساعت ۱۱ شب بود مطمئن بودم که بابام باز مست کرده و میخواد منو بزنه رفتم تو که دیدم مامانم تنها نشسته و قیافش ناراحت و نگران و ترسیده بود
ات:سلام مامان خوبی؟پدر کو؟
م ات:ا.ات ت.تو با.باید ا.از پی.پیش م.ما ب.بری
ات:چی میگی مامان؟*ترسیده*
یهو بابام اومد
پ ات:من تورو تو قمار با پارک جیمین فروختم
ات:چی داری میگی بابا؟میفهمی چی میگی؟من دخترم چه پدر بیشعوری و کثافتی دارم که دخترش رو به یه نفر فروخت
پدرم اومد سمتم و یه سیلی محکم بهم زد که مطمئن شدم جاش موند پرت شدم رو زمین
پ ات:حرف دهنت دو بفهم الان هم برو لباسات رو جمع کن
با گریه رفتم بالا شروع کردم به جمع کردن وسایلم لوازم آرایشم و بهداشتیم رو برداشتم لباسای جدیدم هم گذاشتم که زنگ در اومد بعد چند دقیقه یه پسر اومد بالا
ات:شما؟*سرد*
جیمین:من پارک جیمینم
ات:آها خوش بختم*کلا سرد صحبت میکنه*
جیمین:همچنین اممم میدونم به زور داری میای ولی باید عادت کنی
ات:ولی یه زره هم خوش حالم چون از دست کتک های پدرم خلاص میشم
جیمین:پدرت میزنتت؟*تعجب*
ات:آره *سرد*
فک نمیکردم انقدر مهربون باشی*آروم*
جیمین خندید:من بعضی موقع ها مهربونم و بخاطر یه چی دیگه که نمیتونم بگم
ات:اوک بریم
جیمین:چمدون هارو بده به من
ات:یه دونه رو تو بیار و اون یکی رو من میارم یه روز دیگه میام وسایل دیگه ام رو جمع میکنم
جیمین:میخوای کمکت کنم جمع کنی؟
ات:اگه میشه
جیمین:حتما
جیمین کمکم کرد وسایل دیگه ام رو جمع کردم اتاقم کلا خالی شد آخرین بار اتاقم رو دیدم و عکس منو مامانم و برداشتم و رفتم از مامانم خداحافظی کردم
ات:بابای اوما
م ات:خدافز قشنگم دلم واست تنگ میشه
ات:منم
از مامانم جدا شدم پدرم رو نگاه هم نکردم رفتم سمت جیمین
ات:آقای پارک بریم؟
جیمین:از پدرت خدافزی نمیکنی؟
ات:اون اگه پدرم بود منو کتک نمیزد و منو نمیفروخت
رفتم بیرون جیمین هم خدافزی کرد اومد تو ماشین تو راه هیچی بینمون رد و بدل نشد رسیدیم به خونش تعجب کردم خونه نبود عمارت اصلا کاخ بود تو پارکینگ اش حداقل ۲۰ ماشین بود
رفتیم تو بادیگارد ها چمدونام رو آوردن
جیمین:ات بیا بریم اتاقت رو نشون بدم و تو از این به بعد خدمتکار شخصی منی اوکی؟
ات:باشه
اول لایک بعد پارت بعدی عکس اتاق ات پارت بعد میزارم
۱۳.۳k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.