رمان دَدیه خشن من
رمان دَدیه خشن من
پارت ۶
فلش بک بعد غذا
ویو یونگی
ماری رفت اتاقش منو کوکم روی کاناپه لم داد بودیم ک میج اومد
میج: ریس
یونگی: چیه
میج: درمورد موضوع ک گفتین تحقیق کردم
یونگی: خب
میج: نمیشه اینجا بگم
کوک: عاااا من رفتم بابا😒
یونگی: خب بگو
میج: خب اسم اصلیش ماریاست و ۱۹سالش پدر و مادرش وقتی بچه بود مردن یعنی کشت شدن با پدر بزرگش زندگی میکن دوس پسر دار و خب فامیلیه اصلیش بیون نیست.........
یونگی: چیه
میج: جئون
یونگی: خب پس جئون ماریاست
میج: ریس اون
یونگی: اون چی
میج: خواهر اقای جئون جنگکوکه🗿
یونگی: چیی😳
میج: اون تنها خواهر اقای جئونه بلکع ک اون تنها جئونه ک مافیا نیست
یونگی: ی.. ی.. یعنی اونن همون دختریه ک منو از مرگ نجات داد
میج: بله
یونگی: کوککک میدونه؟؟؟
میج: نه
یونگی: باید بهش بگمممم
ک یونگی میخواست بر پیش کوک ک میج دستشو گرفت
میج: ریس اگ اقای جئون بفهمن ک خانوم ماریا خواهشون هستن دیگ از اینجا میبرنشون و اقای بیون رو هم میکشن اون خنوادیه اقای جئون کشت و خواهرش رو زندانی کرد و بهش دس درازی کرد فروختش اقای جئون چندین ساله ک دار دنبال قاتل خوانوادش میگرد تا انتقام بگیر
یونگ: میدونم اما فقط بهش میگم ماری خواهرش بزار ببرتش بعدم ب ماری میگم در مورد اون عوضی ب کوک نگه
پارت ۶
فلش بک بعد غذا
ویو یونگی
ماری رفت اتاقش منو کوکم روی کاناپه لم داد بودیم ک میج اومد
میج: ریس
یونگی: چیه
میج: درمورد موضوع ک گفتین تحقیق کردم
یونگی: خب
میج: نمیشه اینجا بگم
کوک: عاااا من رفتم بابا😒
یونگی: خب بگو
میج: خب اسم اصلیش ماریاست و ۱۹سالش پدر و مادرش وقتی بچه بود مردن یعنی کشت شدن با پدر بزرگش زندگی میکن دوس پسر دار و خب فامیلیه اصلیش بیون نیست.........
یونگی: چیه
میج: جئون
یونگی: خب پس جئون ماریاست
میج: ریس اون
یونگی: اون چی
میج: خواهر اقای جئون جنگکوکه🗿
یونگی: چیی😳
میج: اون تنها خواهر اقای جئونه بلکع ک اون تنها جئونه ک مافیا نیست
یونگی: ی.. ی.. یعنی اونن همون دختریه ک منو از مرگ نجات داد
میج: بله
یونگی: کوککک میدونه؟؟؟
میج: نه
یونگی: باید بهش بگمممم
ک یونگی میخواست بر پیش کوک ک میج دستشو گرفت
میج: ریس اگ اقای جئون بفهمن ک خانوم ماریا خواهشون هستن دیگ از اینجا میبرنشون و اقای بیون رو هم میکشن اون خنوادیه اقای جئون کشت و خواهرش رو زندانی کرد و بهش دس درازی کرد فروختش اقای جئون چندین ساله ک دار دنبال قاتل خوانوادش میگرد تا انتقام بگیر
یونگ: میدونم اما فقط بهش میگم ماری خواهرش بزار ببرتش بعدم ب ماری میگم در مورد اون عوضی ب کوک نگه
۷.۳k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.