بسم رب الشهداء

بسم رب الشهداء...



مرداد ماه بود سال 80 یا 81 دقیقا یادم نیست ...
داشتم روی ماشین مشتری کار میکردم که طبق روال هرروز آقاقدیر اومد بعد احوال پرسی خدا قوت گفتن ...
دستم وتوی دستش نگه داشت گفت بابا اگه من بخوام برم کربلا اجازه میدی ،با لبخند گفتم آره بابا آخه آقا قدیر تازه دیپلمش وگرفته بود پیش خودم گفتم دل بچه رو نشکنم .......
گفت :بابا از ته دل راضی هستی گفتم آره بابا انشالله وقتش بشه میری ...
آخه الان که عراق شلوغ جنگه از اون طرف هم یه مشکل مالی داشتیم دستم خالی بود.....
دستم ومحکمتر گرفت وگفت بابا پس حلالم کن من ساعت 1 میرم بسمت کربلا ....
با این حرفش شوک شدم ولی چون مشکلات خودمون رو میدونستم فکر رفتنش رو هم نمیکردم .آقا قدیر رفت خونه منم که دیگه دستم به کار نمیرفت در مغازه رو بستم رفتم خونه .
همین که رسیدم دیدم مادرش داره ساکش ومیبنده گفتم چکار میکنی خانم ......
گفت قرعه کشی ماهانه به اسم مون دراومده من به قدیر قول دادم اگه قرعه کشی امروز در بیاد پولش برای سفر اونه .......
پرسیدم از کی هوای سفر به سرش زده گفت از ساعت 10 صبح بعنی توی این 2 ساعت ونیم همه چیز برای رفتن به سفر زیارتی امام حسین (ع)برای پسرم مهیا شد.دیگه دلیلی برای نه آوردن نداشتم آقا خودش طلبیدش .آقا قدیر با 20 تا از هم محله ای ها به زیارت ارباب دشت کربلا رفت .
10 روز بود ازش خبر نداشتیم خبر مرگ وشهادت همراهاش و به مادادن دیگه تو حال خودمون نبودیم کجا دنبال این بچه میگشتیم.....
که غروب همون روز دهم زنگ زد وخبرسلامتی خودش رو داد .دیگه قلبم آروم شده بود .بعد از یک هفته از تماسش به ایران برگشت چه خاطراتی چه سفر سختی داشت این پسر بچه 17 ساله ولی مرد بود مردتر شده بود یه حال خاصی یه جوری که انگار دیگه مال این دنیا نیست حالش قشنگ تر شده بود معنوی تر زیباتر. هر وقت میگفت که انشاالله مرگ مون باشهادت باشه فکر این رو نمیکرد که شهید بشه ولی به خودم میگفتم قشنگترین مرگ رو بچم از خدا میخواد...

به نقل از پدر شهید مدافع حرم قدیرسرلک...



شهادت جامونده هاصلوات...
دیدگاه ها (۱)

بسم رب الشهداء...اردیبهشت ماه ساعت ٤ بعداز ظهر بود بهم زنگ و...

بسم رب الشهداء...به خواستگاری که آمد،گفت:22سالمه و چیزی هم ن...

بسم رب الشهداء...شهید روح الله قربانی متاسفانه روح اله نه کر...

بسم رب الشهداء...شربت عسل...رسیدم دم در خونه . زنگ زدم. مه...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

پدر خوانده ...پارت نمی دونم چندویوتوی ماشین دیگه هیچ حرفی نز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط