P17🌙🌸
P17🌙🌸
هایمین«صبح با صدای کوبیدن در بیدار شدم«اومدمممممم......بلند شدم رفتم از چشمی نگاه کردم نامجون بود.....چه اتفاقی افتاده......درو باز کردم
نامی«سلام صبح بخیر
هایمین«سلام صبح توهم بخیر....کاری داشتی......و چشمامو مالوندم
نامی«میدونید ساعت چنده؟
هایمین«اومممم بزار فکر کنم....۱۰صبح
نامی«نخیر ۳ظهره
هایمین«چیییییییییی
نامی«آره
هایمین«ممنون دستت درد نکه بای......سریع درو بستم .....وای خدا یعنی این همه خوابیدیم.....رفتم جیمینم بیدار کنم
جیمین«داشتم خواب میدیدم که با صدا زدن های هایمین بیدار شدم«هومممم چیه بزار بخوابم ....
هایمین«باشه پس که اینطور.....پارچ کنار تخت رو برداشتم و آبش رو رو سر جیمین خالی کردم که عین جن دیده ها بلند شد.....و افتاد زمین......داشتم از خنده منفجر میشدم«ج...ی...می....ن....آی دلم درد گرفت
جیمین«چته حالا خوردم زمین دیگه
هایمین«اشکای صورتمو پاک کردم.....«ولی خدایی خیلی باحال بود
جیمین«حالا چرا ببدارم کردی خوابیده بودم
هایمین«حالا میدونی ساعت چنده؟
جیمین«نمیدونم
هایمین«منم نمیدونستم تا وقتی که نامجون اومد گفت ساعت ۳ظهره
جیمین«چییییییی باورم نمیشه یعنی این همه مدت خوابیدیم!!!؟
هایمین«بله.....ولی هرچی باشه رکورد خواب شوگا رو نزدیم.....و دوتایی زدیم زیر خنده
جیمین«حالا خنده بسه بیا بريم یه چیزی بخوریم
هایمین«موافقم.....به نوبت رفتیم سرویس......با تلفن هتل زنگ زدیم به رستوران هتل
هایمین«صبح با صدای کوبیدن در بیدار شدم«اومدمممممم......بلند شدم رفتم از چشمی نگاه کردم نامجون بود.....چه اتفاقی افتاده......درو باز کردم
نامی«سلام صبح بخیر
هایمین«سلام صبح توهم بخیر....کاری داشتی......و چشمامو مالوندم
نامی«میدونید ساعت چنده؟
هایمین«اومممم بزار فکر کنم....۱۰صبح
نامی«نخیر ۳ظهره
هایمین«چیییییییییی
نامی«آره
هایمین«ممنون دستت درد نکه بای......سریع درو بستم .....وای خدا یعنی این همه خوابیدیم.....رفتم جیمینم بیدار کنم
جیمین«داشتم خواب میدیدم که با صدا زدن های هایمین بیدار شدم«هومممم چیه بزار بخوابم ....
هایمین«باشه پس که اینطور.....پارچ کنار تخت رو برداشتم و آبش رو رو سر جیمین خالی کردم که عین جن دیده ها بلند شد.....و افتاد زمین......داشتم از خنده منفجر میشدم«ج...ی...می....ن....آی دلم درد گرفت
جیمین«چته حالا خوردم زمین دیگه
هایمین«اشکای صورتمو پاک کردم.....«ولی خدایی خیلی باحال بود
جیمین«حالا چرا ببدارم کردی خوابیده بودم
هایمین«حالا میدونی ساعت چنده؟
جیمین«نمیدونم
هایمین«منم نمیدونستم تا وقتی که نامجون اومد گفت ساعت ۳ظهره
جیمین«چییییییی باورم نمیشه یعنی این همه مدت خوابیدیم!!!؟
هایمین«بله.....ولی هرچی باشه رکورد خواب شوگا رو نزدیم.....و دوتایی زدیم زیر خنده
جیمین«حالا خنده بسه بیا بريم یه چیزی بخوریم
هایمین«موافقم.....به نوبت رفتیم سرویس......با تلفن هتل زنگ زدیم به رستوران هتل
۷۱.۷k
۱۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.