فصل۲
فصل۲
P6🥲🫂💕
ا.ت«حالا جیهون رو چیکار میکنی وقتی بفهمه نیستیم میاد دنبالمون و اولین نفری که میاد سراغش تویی
کوک«نگران نباش کاری نمیتونه بکنه
ا.ت«امیدوارم
توی راه
کوک«خب ا.ت تعریف کن این ۲ سال چه کردی
ا.ت«بعد از اینکه دزدیم منو برد ژاپن و یه شناسنامه جعلی درست کرد و هویتم رو تغییر داد هر وقت از دستوراش سرپیچی میکردم یا کتکم میزد یا حق نداشتم غذا بخورم
کوک«پس بگو چرا لاغر شدی...اون عوضی تقاص کارایی که باهات کرده رو پس میده
ا.ت«کوک نمیخواد خودتو به خطر بندازی اونقدرا هم مهم نیست
کوک«یعنی چی مهم نیست این تو و بورام رو ۲سال ازم دور کرد بعدشم عذابت داد ....تو نگران نباش اتفاقی واسم نمیفته
ا.ت«باشه
کوک«حالا چه طوری میخوای به بورام بگی
ا.ت«اونو یه کاریش میکنم
۱۰مین بعد/عمارت کوک
ا.ت«کوک حالا منو بورام کجا میخوابیم؟
کوک«ته جات معلومه بیش خودم میخوابی بورامم توی یکی از اتاقای عمارت فردا میگم براش یه اتاق درست کنن
ا.ت«باشه هر طور که تو بگی ولی لباس اینا نداریم
کوک«اونم فردا بعد ناهار میریم میخریم
ا.ت«ممنون
کوک«یعنی میگی نباید برا خوانوادم خرج کنم
ا.ت«یه لبخند تحویل کوک دادم
کوک«نمیدونی چقد دلم برا لبخندات تنگ شده بود
ا.ت«کوک ولی من دستم درد گرفت
کوک«لورام رو بده من میبرم به یکی از اتاقا
ا.ت«بگیرش.....بورام رو دادم بغل کوک.....چقد این دوتا جذاب و کیوت بودن.....بالاخره به آرزوم رسیدم
کوک«وقتی بورام رو گرفتم بغلم یه حس عجیبی داشتم.....پس این همون حس پدر بودن بود .....لوران بهت قول میدم همیشه کنار ت مادرت باشم....قول میدم
P6🥲🫂💕
ا.ت«حالا جیهون رو چیکار میکنی وقتی بفهمه نیستیم میاد دنبالمون و اولین نفری که میاد سراغش تویی
کوک«نگران نباش کاری نمیتونه بکنه
ا.ت«امیدوارم
توی راه
کوک«خب ا.ت تعریف کن این ۲ سال چه کردی
ا.ت«بعد از اینکه دزدیم منو برد ژاپن و یه شناسنامه جعلی درست کرد و هویتم رو تغییر داد هر وقت از دستوراش سرپیچی میکردم یا کتکم میزد یا حق نداشتم غذا بخورم
کوک«پس بگو چرا لاغر شدی...اون عوضی تقاص کارایی که باهات کرده رو پس میده
ا.ت«کوک نمیخواد خودتو به خطر بندازی اونقدرا هم مهم نیست
کوک«یعنی چی مهم نیست این تو و بورام رو ۲سال ازم دور کرد بعدشم عذابت داد ....تو نگران نباش اتفاقی واسم نمیفته
ا.ت«باشه
کوک«حالا چه طوری میخوای به بورام بگی
ا.ت«اونو یه کاریش میکنم
۱۰مین بعد/عمارت کوک
ا.ت«کوک حالا منو بورام کجا میخوابیم؟
کوک«ته جات معلومه بیش خودم میخوابی بورامم توی یکی از اتاقای عمارت فردا میگم براش یه اتاق درست کنن
ا.ت«باشه هر طور که تو بگی ولی لباس اینا نداریم
کوک«اونم فردا بعد ناهار میریم میخریم
ا.ت«ممنون
کوک«یعنی میگی نباید برا خوانوادم خرج کنم
ا.ت«یه لبخند تحویل کوک دادم
کوک«نمیدونی چقد دلم برا لبخندات تنگ شده بود
ا.ت«کوک ولی من دستم درد گرفت
کوک«لورام رو بده من میبرم به یکی از اتاقا
ا.ت«بگیرش.....بورام رو دادم بغل کوک.....چقد این دوتا جذاب و کیوت بودن.....بالاخره به آرزوم رسیدم
کوک«وقتی بورام رو گرفتم بغلم یه حس عجیبی داشتم.....پس این همون حس پدر بودن بود .....لوران بهت قول میدم همیشه کنار ت مادرت باشم....قول میدم
۶۲.۶k
۱۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.