Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮k̤̮e̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮³⁹
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
سانا با تعجب میگه:افسر لی یونگهو !!!
نامجون :بله مادرجان ! چیزی شده ؟
_________________________________________________________
سانا : حدود چهارده سال پیش وقتی تازه جین آزمون ارتش رو با بالاترین رتبه قبول شد یه پارتی توی خونمون گرفتم و خانواده همتون که جزو مقام های سیاسی بودن رو دعوت کردم ! یه مهمونی خصوصی ...تنها کسی که به توصیه پدر کوک و یومی دعوتش کردم یونگهو بود ... اما اونشب افسر چهل و هشت ساله لی یونگهو ناپدید شد ...
هوپی :خاله این لی یونگهو اونی که شما میگین نیست اون چهارده سال پیش چهل و هشت سالش بود و این بچه تازه سی و نه سالشه !
یونگی :اما این خیلی عجیبه یونگهو اسم عامه پسندی نیست و خیلی کم شخصی به نام یونگهو پیدا میشه ...چه برسه با یک فامیلی !
سانا :تازه جالب ترم میشه !
نامجون :منظورتون چیه ؟
سانا :اونموقع برای تحقیقات رفته بودم به مقرش و تو کمد یونگهو یه کاغذ بود انگار به حروف چینی نوشته شده بود ...دادم بررسیش کردن و نوشته بود :《 منتظر بازگشت دوباره لی یونگهو باشین !
《_kris ....
ما این اتفاق رو بررسی کردیم و فهمیدیم اون سال خیلی از کشور ها افسراشون ربوده شدن و همچین چیزی دریافت کردن ! ما دوسال راجع به این موضوع تحقیق کردیم اما وقتی چیز خاصی پیدا نکردی گذاشتیمش کنار .
جونگکوک با اظطراب میگوید :خاله جان لطفا اگه اون پرونده در دسترس اداره پلیسه واگذارش کنین به ارتش و اینکه تهیونگا تو خوب استراحت کن و جیمینا توهم سریعا بامن بیا مقر .
..........................................................................................
[پرش زمانی به دوروز بعد]
[جلسه تیم ویژه به همراه فرمانده کل ارتش و وزیر دفاع ودادستان پرونده ]
(جونگکوک ویو)
کلافه موهام رو چنگ زدم و بهشون ریختم ...
قرار بود برای پدرم ، مادرم و پدر همسرم پرونده رو توضیح بدم ...اما همینکه اعضای تیمم کنارم بودن واسم قوت قلب بود !
در حالت عادی هم تمایلی به دیدنشون نداشتم و واقعا با دیدنشون مضطرب میشدم !
همش احساس میکنم قراره یه گندی بخوره بهش ...
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮³⁹
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
سانا با تعجب میگه:افسر لی یونگهو !!!
نامجون :بله مادرجان ! چیزی شده ؟
_________________________________________________________
سانا : حدود چهارده سال پیش وقتی تازه جین آزمون ارتش رو با بالاترین رتبه قبول شد یه پارتی توی خونمون گرفتم و خانواده همتون که جزو مقام های سیاسی بودن رو دعوت کردم ! یه مهمونی خصوصی ...تنها کسی که به توصیه پدر کوک و یومی دعوتش کردم یونگهو بود ... اما اونشب افسر چهل و هشت ساله لی یونگهو ناپدید شد ...
هوپی :خاله این لی یونگهو اونی که شما میگین نیست اون چهارده سال پیش چهل و هشت سالش بود و این بچه تازه سی و نه سالشه !
یونگی :اما این خیلی عجیبه یونگهو اسم عامه پسندی نیست و خیلی کم شخصی به نام یونگهو پیدا میشه ...چه برسه با یک فامیلی !
سانا :تازه جالب ترم میشه !
نامجون :منظورتون چیه ؟
سانا :اونموقع برای تحقیقات رفته بودم به مقرش و تو کمد یونگهو یه کاغذ بود انگار به حروف چینی نوشته شده بود ...دادم بررسیش کردن و نوشته بود :《 منتظر بازگشت دوباره لی یونگهو باشین !
《_kris ....
ما این اتفاق رو بررسی کردیم و فهمیدیم اون سال خیلی از کشور ها افسراشون ربوده شدن و همچین چیزی دریافت کردن ! ما دوسال راجع به این موضوع تحقیق کردیم اما وقتی چیز خاصی پیدا نکردی گذاشتیمش کنار .
جونگکوک با اظطراب میگوید :خاله جان لطفا اگه اون پرونده در دسترس اداره پلیسه واگذارش کنین به ارتش و اینکه تهیونگا تو خوب استراحت کن و جیمینا توهم سریعا بامن بیا مقر .
..........................................................................................
[پرش زمانی به دوروز بعد]
[جلسه تیم ویژه به همراه فرمانده کل ارتش و وزیر دفاع ودادستان پرونده ]
(جونگکوک ویو)
کلافه موهام رو چنگ زدم و بهشون ریختم ...
قرار بود برای پدرم ، مادرم و پدر همسرم پرونده رو توضیح بدم ...اما همینکه اعضای تیمم کنارم بودن واسم قوت قلب بود !
در حالت عادی هم تمایلی به دیدنشون نداشتم و واقعا با دیدنشون مضطرب میشدم !
همش احساس میکنم قراره یه گندی بخوره بهش ...
۳.۲k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.