진정한 사랑❤
진정한 사랑❤
P~22
فردا صبح:
ویو جینا:
از خواب بیدار شدم فک کردم جیمین رفته شرکت چرخیدم که جیمین رو دیدم مگه قرار نبود بره شرکت یادم با پدر قرار بیاد اول بعد باهم برن که جیمین چمشاشو باز کرد
جینا:صبح بخیر موچی خوابالو من
جیمین:صب بخیر خانم صحر خیر این روزا زود بیدار میشی
جینا:اره خودمم نمیدونم *👌🏻😔 *
جیمین:بریم پایین دیگه
جینا:اوکه *کارای لازم کردن از اتاق بیرون رفتن از پله ها داشتن میومدن پایین که نمیدونم چی شد که در باز شد(از در یه خانمه اومد از اصغر خوشش اومد😂😎) دیدم پدر جیمین *
ویو جیمین:
داشتیم از پله ها پایین میرفتیم جینا پشته من بود که در باز شد پدرم بود که دیدم جینا با سرعت رفت بالا
جیمین:*خنده *خدایی
جیمین:بفرمایید پدر جان بشینید😂
پ.ج:اون کی بود عروسم بود اهه ندیدمش از پشت فقط🥲🙂*درک😔*
جیمین:اره نظرش رو گف روز عروسی
پ.ج:بیچاره نتونست صبحونه بخوره باید بعد میومدم
جیمین:اشکال نداره اگه زیاد گشنه باشه خودش میاد⛓خب بریم سر کارمون
پ.ج:اوکه خب.......
ویو جینا:
تا پدر جیمین رو دیدم سری رفتم بالا اه جینا چی میشد حالا میدید تورو الان چیکار کنم اهه خاک تو این شانس🫠دیشب زیاد غذا نخوردم الان هم گشنمه همش از این میترسم ردم کنن اهه
نیم ساعت بعد:
جینا:یعنی هنوز نرفتن من مردم از گشنگی اه جیمین هم به خدمتکار نگف برام غذا بیاره تا خودم برم*از اتاق اومدم بیرون اروم نگاه کردم کسی نبود نه خدمتکار نه جیمین و پدرش رفتم پایین تو اشپزخونه از یخچال کیک رو در اوردن یه تیکه برداشتم تو ظرف گذاشتم بغل چراغ گاز گذاشتم شروع به خوردن کردن پشتم به در بود *
ویو جیمین:
داشتم با پدرم حرف میزدم نیم ساعت گذشت جینا نیومد خدمتکاران رو فرستادم برن امروز مرخصن رفتم تا با پدرم برم شرکت
پ.ج:پسرم امروز نیا شرکت
جیمین:چرا پدر جان
پ.ج:فردا عروسیته با عروسم تنها باش کارارو کوک انجام میده امروز
جیمین:چشم پدر جان
پ.ج:من دیگه رفتم
جیمین:خدافظ *پدرم رفت رفتم تو حیاط یکم بعد برگشتم تو دیدم جینا داره یه کاری میکنه رفتم از پشت بغلش کردم سرم رو گزاشتم رو شونه *
جیمین:چیکار میکنی به منم میدی😋
جینا:دارم کیک میخورم به تو هم نمیدم
جیمین:چرا نمیدی😕
جینا:به خدمتکار نگفتی برام صبحونه بیاره من خیلی گشنه بودم منم نمیدم
جیمین:یااا تروخدا خیلی دلم میخواد
جینا به یه شرط 🤭
جیمین:بگو*چرخید سمتم *
جینا:ببوسم
جیمین:این که مثل اب خوردنهه......*لبشو محکم بوسیدم (خدااااااا🫠😭) *
جینا:بیا*بهش میده*
جیمین:امم خوشمزس
جینا:اوهوم نمیری امروز شر........
جیمین:نچ بابام گف نرم امروز با هم باشم
جینا:خوبه منو دید اون موقه
جیمین:.......
یادم رف ببخشید🤗😇
بعد یه پارت دیگه میزارم😘
💙حمایت🖤
#نفر_بعدی_درکار_نیست
#ما_کیپاپرا_متهدیم
P~22
فردا صبح:
ویو جینا:
از خواب بیدار شدم فک کردم جیمین رفته شرکت چرخیدم که جیمین رو دیدم مگه قرار نبود بره شرکت یادم با پدر قرار بیاد اول بعد باهم برن که جیمین چمشاشو باز کرد
جینا:صبح بخیر موچی خوابالو من
جیمین:صب بخیر خانم صحر خیر این روزا زود بیدار میشی
جینا:اره خودمم نمیدونم *👌🏻😔 *
جیمین:بریم پایین دیگه
جینا:اوکه *کارای لازم کردن از اتاق بیرون رفتن از پله ها داشتن میومدن پایین که نمیدونم چی شد که در باز شد(از در یه خانمه اومد از اصغر خوشش اومد😂😎) دیدم پدر جیمین *
ویو جیمین:
داشتیم از پله ها پایین میرفتیم جینا پشته من بود که در باز شد پدرم بود که دیدم جینا با سرعت رفت بالا
جیمین:*خنده *خدایی
جیمین:بفرمایید پدر جان بشینید😂
پ.ج:اون کی بود عروسم بود اهه ندیدمش از پشت فقط🥲🙂*درک😔*
جیمین:اره نظرش رو گف روز عروسی
پ.ج:بیچاره نتونست صبحونه بخوره باید بعد میومدم
جیمین:اشکال نداره اگه زیاد گشنه باشه خودش میاد⛓خب بریم سر کارمون
پ.ج:اوکه خب.......
ویو جینا:
تا پدر جیمین رو دیدم سری رفتم بالا اه جینا چی میشد حالا میدید تورو الان چیکار کنم اهه خاک تو این شانس🫠دیشب زیاد غذا نخوردم الان هم گشنمه همش از این میترسم ردم کنن اهه
نیم ساعت بعد:
جینا:یعنی هنوز نرفتن من مردم از گشنگی اه جیمین هم به خدمتکار نگف برام غذا بیاره تا خودم برم*از اتاق اومدم بیرون اروم نگاه کردم کسی نبود نه خدمتکار نه جیمین و پدرش رفتم پایین تو اشپزخونه از یخچال کیک رو در اوردن یه تیکه برداشتم تو ظرف گذاشتم بغل چراغ گاز گذاشتم شروع به خوردن کردن پشتم به در بود *
ویو جیمین:
داشتم با پدرم حرف میزدم نیم ساعت گذشت جینا نیومد خدمتکاران رو فرستادم برن امروز مرخصن رفتم تا با پدرم برم شرکت
پ.ج:پسرم امروز نیا شرکت
جیمین:چرا پدر جان
پ.ج:فردا عروسیته با عروسم تنها باش کارارو کوک انجام میده امروز
جیمین:چشم پدر جان
پ.ج:من دیگه رفتم
جیمین:خدافظ *پدرم رفت رفتم تو حیاط یکم بعد برگشتم تو دیدم جینا داره یه کاری میکنه رفتم از پشت بغلش کردم سرم رو گزاشتم رو شونه *
جیمین:چیکار میکنی به منم میدی😋
جینا:دارم کیک میخورم به تو هم نمیدم
جیمین:چرا نمیدی😕
جینا:به خدمتکار نگفتی برام صبحونه بیاره من خیلی گشنه بودم منم نمیدم
جیمین:یااا تروخدا خیلی دلم میخواد
جینا به یه شرط 🤭
جیمین:بگو*چرخید سمتم *
جینا:ببوسم
جیمین:این که مثل اب خوردنهه......*لبشو محکم بوسیدم (خدااااااا🫠😭) *
جینا:بیا*بهش میده*
جیمین:امم خوشمزس
جینا:اوهوم نمیری امروز شر........
جیمین:نچ بابام گف نرم امروز با هم باشم
جینا:خوبه منو دید اون موقه
جیمین:.......
یادم رف ببخشید🤗😇
بعد یه پارت دیگه میزارم😘
💙حمایت🖤
#نفر_بعدی_درکار_نیست
#ما_کیپاپرا_متهدیم
۳.۴k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.