پارت

پارت ۳۹

*تهیونگ رف*
داشتم گریه میکردم بعد رفتنش که یجی اومد
یجی:مامانی
ا/ت:بلع؟
یجی:اگر نمیخوای باهاش ازدواج کنی نکن.....باشه
ا/ت:نه میخوام ازدواج کنم
یجی:آخه بخاطر من داری اینکار رو انجام میدی
ا/ت:نه یجی خودم دوسش دارم
یجی:پس چرا گریه میکنی؟
ا/ت:دلم برای خاله یوریت تنگ شده
یوری: برای من؟🫤
ا/ت:عه سلام
یوری:سلام
یجی:سلام خالهههههه🥹
یوری:سلام خوشگلممممم🥹
یجی:خاله بیا بازی کنیم
یوری:باشه یکم با مامانت حرف بزنم میام
یجی:باشه....من برم اتاق
یوری:باشه

شرط ۵ لایک
دیدگاه ها (۶)

پارت ۴۰یوری:ا/ت....ا/ت:چیه؟یوری:واقعا داری ازدواج می‌کنیا/ت:...

سلام سلامببخشید نمیتونم رمان تا فردا یا پس فردا بزارم امروز ...

#ناشناس

پارت ۳۸((پرش زمانی به یک هفته بعد))ویو ا/تآماده شدم رفتم سر ...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

love Between the Tides³⁷ا/ت: برای دوست دخترت خریدی؟ تهیونگ: ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط