دختر شیطون بلا2
#دخترشیطونبلا2
با خنده نگاهش کردم و گفتم:
_ اسکل هنوز از تهران دور نشدیم، کجاش خوبه؟
_ تو حرف نزن
پگاه در دهن داداش لوده اش رو گرفت و گفت:
_ وای پرهام یبار سعی کن ساکت شی!
_ خره تو باید طرف داداشتو بگیری یا این دوست الاغتو؟
یکی از ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:
_ تو فقط این دفعه بیا به من بگو برم وسطاتت رو برا دخترخالم کنم تا الاغ رو نشونت بدم!
با شنیدن حرفم، صورتش رو تو هم جمع کرد و گفت:
_ گوه خوردم
_ فایده نداره
_ تو که دلت نمیاد
خواستم جوابش رو بدم که سامان مثل همیشه با اون اخلاق پاچه گیرانش گفت:
_ بحث نکنید انقدر
با حرص بهش نگاه کردم که یلدا حرف دل من رو زد و گفت:
_ واسه چی راهنما زدی؟
_ چون پرهام خیلی حرف میزد و میخواستیم بندازیمش تو ماشینِ شما
همینطور که به سمت ماشین میرفتم گفتم:
_ این لطف رو به ما نکنید، مرسی
پرهام بی توجه به حرفِ من، اومد و در سمت کمک راننده ی ماشین رو باز کرد و گفت:
_ زر میزنه، یه دلیل دیگه داره، بریزید بالا تا بگم چی شده
سرم رو تکون دادم و بدون اینکه چیزی بگم سوار شدم و پگاه و یلدا هم روی صندلی عقب نشستن.
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم که پگاه گفت:
_ قضیه چیه پرهام؟
_ این یارو خدمتکار امیرحسین اینا نوه اش داره به دنیا میاد و مجبوره بره، اینا هم مجبورن سریع یه راست برن شمال تا قبل رفتن اون، ویلا رو تحویل بگیرن
_ خب؟
سینه اش رو بیرون داد و گفت:
_ خب منو فرستادن که یه مَرد پیشتون باشه دیگه
نیشخندی زدم و گفتم:
_ تو مَردی؟
_ آره اگه قبول نداری ثابت کنم
یلدا یکی محکم زد پس کله اش و گفت:
_ زهرمار بیشعور
_ بیشعور تویی، منظورم این بود که شناسنامه ام رو نشون بدم فاسد
_ آره آره حتما!
_ والا من به این پاکدامنی
بلند زدم زیر خنده و گفتم:
_ توی عوضی رو فقط خدا میشناسه
_ مظلوم گیر آوردید نامردا؟
بعد هم به سمت عقب برگشت و رو به پگاه گفت:
_ پس تو چه خواهری هستی؟
_ چیکار کنم خب
_ دفاع کن ازم
_ خودت زبون نداری مگه
با خنده نگاهش کردم و گفتم:
_ اسکل هنوز از تهران دور نشدیم، کجاش خوبه؟
_ تو حرف نزن
پگاه در دهن داداش لوده اش رو گرفت و گفت:
_ وای پرهام یبار سعی کن ساکت شی!
_ خره تو باید طرف داداشتو بگیری یا این دوست الاغتو؟
یکی از ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:
_ تو فقط این دفعه بیا به من بگو برم وسطاتت رو برا دخترخالم کنم تا الاغ رو نشونت بدم!
با شنیدن حرفم، صورتش رو تو هم جمع کرد و گفت:
_ گوه خوردم
_ فایده نداره
_ تو که دلت نمیاد
خواستم جوابش رو بدم که سامان مثل همیشه با اون اخلاق پاچه گیرانش گفت:
_ بحث نکنید انقدر
با حرص بهش نگاه کردم که یلدا حرف دل من رو زد و گفت:
_ واسه چی راهنما زدی؟
_ چون پرهام خیلی حرف میزد و میخواستیم بندازیمش تو ماشینِ شما
همینطور که به سمت ماشین میرفتم گفتم:
_ این لطف رو به ما نکنید، مرسی
پرهام بی توجه به حرفِ من، اومد و در سمت کمک راننده ی ماشین رو باز کرد و گفت:
_ زر میزنه، یه دلیل دیگه داره، بریزید بالا تا بگم چی شده
سرم رو تکون دادم و بدون اینکه چیزی بگم سوار شدم و پگاه و یلدا هم روی صندلی عقب نشستن.
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم که پگاه گفت:
_ قضیه چیه پرهام؟
_ این یارو خدمتکار امیرحسین اینا نوه اش داره به دنیا میاد و مجبوره بره، اینا هم مجبورن سریع یه راست برن شمال تا قبل رفتن اون، ویلا رو تحویل بگیرن
_ خب؟
سینه اش رو بیرون داد و گفت:
_ خب منو فرستادن که یه مَرد پیشتون باشه دیگه
نیشخندی زدم و گفتم:
_ تو مَردی؟
_ آره اگه قبول نداری ثابت کنم
یلدا یکی محکم زد پس کله اش و گفت:
_ زهرمار بیشعور
_ بیشعور تویی، منظورم این بود که شناسنامه ام رو نشون بدم فاسد
_ آره آره حتما!
_ والا من به این پاکدامنی
بلند زدم زیر خنده و گفتم:
_ توی عوضی رو فقط خدا میشناسه
_ مظلوم گیر آوردید نامردا؟
بعد هم به سمت عقب برگشت و رو به پگاه گفت:
_ پس تو چه خواهری هستی؟
_ چیکار کنم خب
_ دفاع کن ازم
_ خودت زبون نداری مگه
۷.۲k
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.