به گریه گفتمت و گفته ای که راه ندارد
به گریه گفتمت و گفته ای که راه ندارد
که این قطار توقف در ایستگاه ندارد
ببند پنجره را لااقل زمان ِ عبورت
که حال و روز دلم ارزش نگاه ندارد
همیشه عیب مرا مو به مو به دست تو داده
اگر چه آینه هم گفته ام گناه ندارد!
تو نیستی و مرا می برند تکه به تکه
شبیه کشور ِ آشفته ای که شاه ندارد
دوباره برکه اسیر ستاره هاست شبی که
هوای خانه ی مان رنگ و بوی ماه ندارد!
اگر چه عهد شکستی ولی نترس که شاعر
درون ِ سینه فقط بغض دارد... آه ندارد!
که این قطار توقف در ایستگاه ندارد
ببند پنجره را لااقل زمان ِ عبورت
که حال و روز دلم ارزش نگاه ندارد
همیشه عیب مرا مو به مو به دست تو داده
اگر چه آینه هم گفته ام گناه ندارد!
تو نیستی و مرا می برند تکه به تکه
شبیه کشور ِ آشفته ای که شاه ندارد
دوباره برکه اسیر ستاره هاست شبی که
هوای خانه ی مان رنگ و بوی ماه ندارد!
اگر چه عهد شکستی ولی نترس که شاعر
درون ِ سینه فقط بغض دارد... آه ندارد!
۴.۲k
۲۳ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.