تو باید باشی!
من وقتی با عقل خودم تنها میشوم، می بینم من یک نقطه کوچک در پهنه هستی ام، هستی ای که هزار دلیل برای نبودن و نابود شدن در آن وجود دارد، اما من نگاه داشته شده ام.
می بینم من، وجود دارم، اراده میکنم، احساسات دارم و میتوانم میان حقایق ربط ایجاد کرده و تفکر کنم، در چنین حالتی عقل به من میگوید بگرد، بگرد و ببین تو از کجا آمدی، چه چیزی تو را بود کرد، چه چیزی تو را "هست" نگاه می دارد و تو به سمت چه حقیقتی در حرکتی.
اگر بگردم، میبینم که تو در این پهنه هستی و این کوچکی من باید باشی.
چون تو هستی، من خستگیهایم را با تو به در خواهم کرد.
پ.ن: نگاره ثبت شده در کافه دکان، تئاتر شهر، بهمن ۱۴۰۲.
#خدا
می بینم من، وجود دارم، اراده میکنم، احساسات دارم و میتوانم میان حقایق ربط ایجاد کرده و تفکر کنم، در چنین حالتی عقل به من میگوید بگرد، بگرد و ببین تو از کجا آمدی، چه چیزی تو را بود کرد، چه چیزی تو را "هست" نگاه می دارد و تو به سمت چه حقیقتی در حرکتی.
اگر بگردم، میبینم که تو در این پهنه هستی و این کوچکی من باید باشی.
چون تو هستی، من خستگیهایم را با تو به در خواهم کرد.
پ.ن: نگاره ثبت شده در کافه دکان، تئاتر شهر، بهمن ۱۴۰۲.
#خدا
- ۷.۵k
- ۳۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط