p

p...18



دینگ یوشی..باشه پس برو مراقب خودت باش
لیژان یه لباس ساده پوشید از قصر اومد بیرون

شب شده بود لیژان داشت تو خیابون هاییکه هنوز همه شاد بودن وزندکیشونو میکردن پرسه میزد یاد وقتی افتادکه شادخت این مردم بود ناگهان اشکی از گوشه چشمش ریخ به زمین خیلی حس یدی و کلی حسرت تو دلش بود

خلاصه لیژان کلی گریه کرد و شب جشن فانوس بود با این حال خیلی تو شهر سروصدا بود لینگ هه و شوکای هم بیرون اومده بودن برای جشن میخواستن یکم بگردن

دینگ یوشی اومد پیش ییبو ا
دینگ یوشی ..چقد تو فکری

ییبو ..خب دارم نامزد میکنم اونم با کسی که اصلا دوستش ندارم

دینگ یوشی ..خب درکت میکنم میگم برای اینکه حال حوامون عوض شه بریم به جشن فانوس چطوره

ییبو ...خوبه اما شوکای و لینگ هه رفتن نمیخوام با اونا برخورد کنم خودت میدونی که ازشون بدم میاد

دینگ یوشی.. چی لینگ هه ای وایی اگه با لیژان برخورد کنه چی

ییبو ..مگه لیژان بیرونه

دینگ یوشی اره میخواست بره جشن فانوس منم اجازه دادم

ییبو... باشه حالا معلوم نیست چی میشه بیا بریم هم دنبال لیژان هم بریم یه گشتی بزنیم بیرون

دینگ یوشی باشه ....

ژان ودلربا بیرون نشسته بودن

دلربا.. حتا از ما تست رقص نگرفت همینطوری خودمونو جایگزین کردیم

ژان.. باشه بی خیال امشب چقد بیرون سر صداست

دلربا..خب معلومه جشنه فانوس هست نا سلامتی.
ژان ..چیییییییی

دلربا کر شدم یواش تر
کجا میری

ژان بدون حرف زدن رفت

شب سردی بود
ژان بدو بدو رفت که جشنیکه همیشه با برادرش و پدرش لیژان جشن میگرفتو ببینه

دلربا.. هم دنبالش راه افتاد ...‌‌‌.

دینگ یوشی و ییبو رسیدن به جشن
دینگ یوشی..واوو اینجارو چیکار کردن

ییبو..بله دیگه اریندل مردمه سره حالی داره
دینگ یوشی..خب بریم دیگه
ییبو..کجا
دینگ یوشی..دنبال لیژان تا لینگ هه ندیدتش

ییبو..واقعاکه اومدم یکم حالو حوام عوض شه نه اینکه برم بگردم دنبال عشق جنابالی

دینگ یوشی..باشه پس تو بگرد تو جشن من میرم دنبالش

ییبو.هعییی باشه برو حسود

لیژان..تو شلوغی شهر بود مثله اینکه یه مقازه دار چیژاشو حراج کرده بود همه مردم ریخته بودن رو مغازش که یهو یکی خورد به لیژان
لیژان تعادلشو از دست داد تامیخاست بیوفته
یهو دسته یکیو دوره کمرش احساس کرد
دیدگاه ها (۰)

p...۱۹لیژان چشماشو باز کرد دید تو بغله لینگ هه هست( چیه فک ک...

p...20لینگ هه..خب بیا بریم به یه مسافر خانه اینجا حوا یکم سر...

p...17 دلربابه مسافر خونه اومد ژان رو تخت دراز کشیده بود دلر...

p..1۶نئوهو بی خبر از خواهرش با یکم افراد فرض و سریع به آریند...

p..86لیژان و دینگ یوشی متوجه خراب شدن هوا شدن باد بدی میوزی...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط