p
p...20
لینگ هه..خب بیا بریم به یه مسافر خانه اینجا حوا یکم سرده
لیژان.خب باشه بریم
ژان که از رفتنه اینا مطمعن شد از دلربا پرسید
ژان..از کجا لینگ هه میشناختی که قایم شدی ها؟
دلربا.هوفف الان به این چی بگم
دلربا..خب یه حساب قدیمی
خودت از کجا لینگ هه میشناختی ؟
ژان..خب منم یه حساب قدیمی
دلربا..عهه چه جالب الان دبگه بی حساب شدیم
ژان..باشه پس دیگه هیشکدوممون تو گذشته اونیکی دیگه دخالتی نمیکنیم
دلربا..باشه موافقم
ژان..بیخیال بیا بریم جشن
ژان وقتی دید جشن درست مسله جشن سال پیشه وقتی که با خانوادش میمود اینجا یکم ناراحت شد ژان ار سال یه جادویه قشنگ انجام میداد تو جشن فانوس البته هیچکس نمیدونست کاره ژان هست بقیر از لیژان
اون جادو شبیه نهنگ بود ژان وقتی اون جادو کرد همه مردم نگاهش میکردن
لیژان وقتی اونو دید یکم تعجب کرد و باخودش گفت
لیژان..یعنی ممکنه
لینگ هه..چی ممکنه؟
لیژان ..هیچی بیخیالش
اون مرده همچین چیزی امکان نداره حتما یکی دیگه این جادو بلده ....
...........
لی مین. از این قضیه که کسی تو قصر نیست سو استفاده کرد و بی اجازه وارد اتاق ییبو شد نقشه هاشو نگاه میکرد که از حرکت بعدیه ییبو خبر دار بشه شاید به برادرش کمک کنه جزئیات نامزدی دید نگاه کرد تا بفهمه عروس و داماد تو چه لیوان هایی نوشیدنی میخورن تا بتونه سم تو نوشیدنی ییبو بریزه داماد تو لیوان نقره ای و عروس تو لیوان طلایی و همینطور بقیه تو لیوان های بورنز نوشیدنی میخورن
لی مین.. با خودش گفت
لی مین..بهترین فرصته مخفیانه میرم سم تو اون بریزم و کسی به من شک نمیکنه سریع از اتاق ییبو خارج شد تا که بیرون اومد با چن ژیوان رو به رو شد
چن ژیوان برای مطرح مطلبی به دیدن ییبو اومد اما با لی مینمواجه شد لی مین یکم دستپاچه شد
چن ژیوان.. اینجا چیکار میکنی
لی مین.. خب اومد پیش ییبو تا چیزیو گذارش کنم
چن ژیوان ..خب ورود منو اعلام کن
لی مین اون اینجا نیست رفته بیرون از قصر
چن ژیوان ..خب تو چرا اینجایی تا ییبو ببینی
لی مین..خب حواسم نبود حالا میرم
چن ژیوان.. وایستا مگه نباید به عنوان محافظ ییبو همیشه کنارش باشی.
لی مین.. اون بی خبر از من رفته برای همین نمیدونستم تازه اون همه جا محافظشو با خودش نمیبره
چن ژیوان.. اگه بی خبر از تو بود چرا یکم پیش نگفتی خبر ندارم گفتی حواسم نبوده
لی مین خب...خب
چن ژیوان اومد نزدیک گوش لی مین گفت نمیدونم چرا امشب رفتارت عجیبه و بدنت میلرزه
لی مین خب طبیهیه تو زیادی به من نزدیک شدی برای همینه
چن ژیوان عجب باشه. راستی بیا بریم باهم به جشن فانوس قرار بود اونجا همدیگرو ببینیم
لی مین که به مجبور بود به ناچار قبول کرد
چن ژیوان با خودش گفت این دختره یکم عجیبه رفتاراش
لینگ هه..خب بیا بریم به یه مسافر خانه اینجا حوا یکم سرده
لیژان.خب باشه بریم
ژان که از رفتنه اینا مطمعن شد از دلربا پرسید
ژان..از کجا لینگ هه میشناختی که قایم شدی ها؟
دلربا.هوفف الان به این چی بگم
دلربا..خب یه حساب قدیمی
خودت از کجا لینگ هه میشناختی ؟
ژان..خب منم یه حساب قدیمی
دلربا..عهه چه جالب الان دبگه بی حساب شدیم
ژان..باشه پس دیگه هیشکدوممون تو گذشته اونیکی دیگه دخالتی نمیکنیم
دلربا..باشه موافقم
ژان..بیخیال بیا بریم جشن
ژان وقتی دید جشن درست مسله جشن سال پیشه وقتی که با خانوادش میمود اینجا یکم ناراحت شد ژان ار سال یه جادویه قشنگ انجام میداد تو جشن فانوس البته هیچکس نمیدونست کاره ژان هست بقیر از لیژان
اون جادو شبیه نهنگ بود ژان وقتی اون جادو کرد همه مردم نگاهش میکردن
لیژان وقتی اونو دید یکم تعجب کرد و باخودش گفت
لیژان..یعنی ممکنه
لینگ هه..چی ممکنه؟
لیژان ..هیچی بیخیالش
اون مرده همچین چیزی امکان نداره حتما یکی دیگه این جادو بلده ....
...........
لی مین. از این قضیه که کسی تو قصر نیست سو استفاده کرد و بی اجازه وارد اتاق ییبو شد نقشه هاشو نگاه میکرد که از حرکت بعدیه ییبو خبر دار بشه شاید به برادرش کمک کنه جزئیات نامزدی دید نگاه کرد تا بفهمه عروس و داماد تو چه لیوان هایی نوشیدنی میخورن تا بتونه سم تو نوشیدنی ییبو بریزه داماد تو لیوان نقره ای و عروس تو لیوان طلایی و همینطور بقیه تو لیوان های بورنز نوشیدنی میخورن
لی مین.. با خودش گفت
لی مین..بهترین فرصته مخفیانه میرم سم تو اون بریزم و کسی به من شک نمیکنه سریع از اتاق ییبو خارج شد تا که بیرون اومد با چن ژیوان رو به رو شد
چن ژیوان برای مطرح مطلبی به دیدن ییبو اومد اما با لی مینمواجه شد لی مین یکم دستپاچه شد
چن ژیوان.. اینجا چیکار میکنی
لی مین.. خب اومد پیش ییبو تا چیزیو گذارش کنم
چن ژیوان ..خب ورود منو اعلام کن
لی مین اون اینجا نیست رفته بیرون از قصر
چن ژیوان ..خب تو چرا اینجایی تا ییبو ببینی
لی مین..خب حواسم نبود حالا میرم
چن ژیوان.. وایستا مگه نباید به عنوان محافظ ییبو همیشه کنارش باشی.
لی مین.. اون بی خبر از من رفته برای همین نمیدونستم تازه اون همه جا محافظشو با خودش نمیبره
چن ژیوان.. اگه بی خبر از تو بود چرا یکم پیش نگفتی خبر ندارم گفتی حواسم نبوده
لی مین خب...خب
چن ژیوان اومد نزدیک گوش لی مین گفت نمیدونم چرا امشب رفتارت عجیبه و بدنت میلرزه
لی مین خب طبیهیه تو زیادی به من نزدیک شدی برای همینه
چن ژیوان عجب باشه. راستی بیا بریم باهم به جشن فانوس قرار بود اونجا همدیگرو ببینیم
لی مین که به مجبور بود به ناچار قبول کرد
چن ژیوان با خودش گفت این دختره یکم عجیبه رفتاراش
- ۱.۴k
- ۳۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط