امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2) p⁹¹
هر نگرانی به نحوه خودش آزار دهندست ولی نگران یه مادر برای بچه اش فرق داره با قدم های بلند راه روی بیمارستان رو طی میکند
دستی به صورت خیس از اشک اش کشید
تهیونگ با دیدن این حال همسرش قدماش رو سمتش تند کرد و اونو در آغوش گرم خودش گرفت و جوری آروم کنار خوشش زمزمه کرده که آرامش رو به رگ هاش تزریق میکرد
تهیونگ : نگران نباش ته یانگ حالش خوب میشه
همسرش حلقه دستاش دوره کمر تهیونگ تند تر کرد و سرش رو بیشتر به سینه اش چسبوند و با لحن که سعی در نگهداشت بغضش داشته گفت
ا،ت : اگه چیزی بشه..من چیکار کنم دیدی..که آخرین لحظه نزدیک بود.. تشنج کنه..
در میان جملاتی که میگفت مکثی میکرد که بغضش رو قورت بده ولی با جمله آخری که گفت اشک هاش رو گونه هایش سرازير شدن
بی صدا اشک میریخت تهیونگ که متوجه خیسی پیراهنش شد که بخاطر اشک های مداوم همسرش بود دستش رو نوازش روی موهاش می کشید
تهیونگ : قرار نیست..اتفاقی بیوفته بهم اعتماد کن..بهم قول میدم هر کاری از دستم بر میاد انجام بدم..تا حال پسرمون خوب بشه
با شنیدن کلمه ای( پسرمون ) از زبون تهیونگ سرش رو از سینه اش جدا کرد و سرش رو بلند کرد و نگاهش رو توی نگاه تهیونگ قفل کرد و لبخند غمگینی زد
.........
حتا یک لحظه هم نگاهش رو از پسر کوچولوش اش که غرق در خواب و رویا های شیرین بود نمیگرفت و انگشت اشاره اش روی لپش پسرش کشید
تهیونگ که طرف دیگه تخت نشست بود و اون هم دست کمی از همسرش نداشت و با همون نگاه نگرانش به پسر کوچولوی مقابل نگاه میکرد
بدون هیچ حرفی توی سکوت اتاق گاهی نگاه های ریزی بهم می انداختن
که با ورود دکتر به اتاق تهیونگ از روی تخت بلند شد و به سمته رفت
و دکتر تعظيم کوتاهی کرد
ا،ت درحال که هنوز کنار پسرش نشسته بود روبه دکتر کرد
تهیونگ : دکتر هان مشکله جدی که پیش نیومد ؟
دکتر هان که یکی از با نزدیکای تهیونگ و مورد اعتمادترین فردی بود که توی این بیمارستان میشناخت درحال توی به دستش پرونده بود با دست دیگرش عینک اش رو کمی جا به جا کرد
د/هان : نمیخوام نگرانتون کنم ولی ته یانگ به شدت کم خونی داره....و این یه چیزه معلوم نیست..بخاطر همين حرارت بدنش بی مقدمه بالا میره
و تمایلی به خوردن چیزی نداره..الان ممشکله جدی پیش نیومده
ولی بعدها میتونه براش خطرناک باشه..
با تک تک جملات دکتر اون دختر بیشتر به خودش لعنت میفرستاد که چطور مادری که نتونسته از بچه اش مراقب کنه
میخواست از کنار پسرش بلند بشه ولی اون به انگشتای کوچیکش انگشت اشاره مادرش رو توی مشتش گرفت بود و دوباره نگاهی به پسرش که غرق در خواب انگشتش رو فشار میداد انداخت
ک دوباره کنارش نشست که دکتر ادامه حرفش در گفت ......
فصل 2) p⁹¹
هر نگرانی به نحوه خودش آزار دهندست ولی نگران یه مادر برای بچه اش فرق داره با قدم های بلند راه روی بیمارستان رو طی میکند
دستی به صورت خیس از اشک اش کشید
تهیونگ با دیدن این حال همسرش قدماش رو سمتش تند کرد و اونو در آغوش گرم خودش گرفت و جوری آروم کنار خوشش زمزمه کرده که آرامش رو به رگ هاش تزریق میکرد
تهیونگ : نگران نباش ته یانگ حالش خوب میشه
همسرش حلقه دستاش دوره کمر تهیونگ تند تر کرد و سرش رو بیشتر به سینه اش چسبوند و با لحن که سعی در نگهداشت بغضش داشته گفت
ا،ت : اگه چیزی بشه..من چیکار کنم دیدی..که آخرین لحظه نزدیک بود.. تشنج کنه..
در میان جملاتی که میگفت مکثی میکرد که بغضش رو قورت بده ولی با جمله آخری که گفت اشک هاش رو گونه هایش سرازير شدن
بی صدا اشک میریخت تهیونگ که متوجه خیسی پیراهنش شد که بخاطر اشک های مداوم همسرش بود دستش رو نوازش روی موهاش می کشید
تهیونگ : قرار نیست..اتفاقی بیوفته بهم اعتماد کن..بهم قول میدم هر کاری از دستم بر میاد انجام بدم..تا حال پسرمون خوب بشه
با شنیدن کلمه ای( پسرمون ) از زبون تهیونگ سرش رو از سینه اش جدا کرد و سرش رو بلند کرد و نگاهش رو توی نگاه تهیونگ قفل کرد و لبخند غمگینی زد
.........
حتا یک لحظه هم نگاهش رو از پسر کوچولوش اش که غرق در خواب و رویا های شیرین بود نمیگرفت و انگشت اشاره اش روی لپش پسرش کشید
تهیونگ که طرف دیگه تخت نشست بود و اون هم دست کمی از همسرش نداشت و با همون نگاه نگرانش به پسر کوچولوی مقابل نگاه میکرد
بدون هیچ حرفی توی سکوت اتاق گاهی نگاه های ریزی بهم می انداختن
که با ورود دکتر به اتاق تهیونگ از روی تخت بلند شد و به سمته رفت
و دکتر تعظيم کوتاهی کرد
ا،ت درحال که هنوز کنار پسرش نشسته بود روبه دکتر کرد
تهیونگ : دکتر هان مشکله جدی که پیش نیومد ؟
دکتر هان که یکی از با نزدیکای تهیونگ و مورد اعتمادترین فردی بود که توی این بیمارستان میشناخت درحال توی به دستش پرونده بود با دست دیگرش عینک اش رو کمی جا به جا کرد
د/هان : نمیخوام نگرانتون کنم ولی ته یانگ به شدت کم خونی داره....و این یه چیزه معلوم نیست..بخاطر همين حرارت بدنش بی مقدمه بالا میره
و تمایلی به خوردن چیزی نداره..الان ممشکله جدی پیش نیومده
ولی بعدها میتونه براش خطرناک باشه..
با تک تک جملات دکتر اون دختر بیشتر به خودش لعنت میفرستاد که چطور مادری که نتونسته از بچه اش مراقب کنه
میخواست از کنار پسرش بلند بشه ولی اون به انگشتای کوچیکش انگشت اشاره مادرش رو توی مشتش گرفت بود و دوباره نگاهی به پسرش که غرق در خواب انگشتش رو فشار میداد انداخت
ک دوباره کنارش نشست که دکتر ادامه حرفش در گفت ......
- ۱۰.۴k
- ۰۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط