امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2 ) p⁹³
لبش بود با سردرد نگاهانی اخم بین آبرو هایش نشست
بعد سرگیجه هم بهش اضافه شد و دستش رو سرش گذاشت و روی نیمکت نشست بازم همون خاطرات نامعفومی اما اینبار کمی واضح تر شده بود
تهیونگ......حتما از نخورده تأسیس قرص هاست یعنی حق با ایل دونگ بود چی توی سرت میگذره پدر اگه اصلا پدرم باشی
..........
با تقی که به در خورد نگاهش رو از لب تاپ اش گرفت
تهیونگ : بیا تو
دکتر هان وارد اتاق شد و بعد از تعظيم کوتاهی پرونده روی میز تهیونگ گذاشت تهیونگ نگاهی به پرونده انداخت و بعد به دکتر هان
تهیونگ : این چیه ؟
د/هان : ببخشید که مزاحم شدم ولی یه چیزه عجیب توی آزمایش های کیم ته یانگ پیدا کردم
تهیونگ تکیه اش رو از صندلیش گرفت و با نگرانی روبه دکتر هان گفت
تهیونگ : چطور نکنه مشکلی پیش اومده
د/هان : نمیشه اسمش رو گذاشت مشکل فقد اینکه یه چیزی نظرمو جلب کرد گروه خونی شما باهاش بیش از حد هم خونی داره...
درست مثل یه هم خونه انگار که رابطه خونی نزدیک باهاش دارین
تهیونگ از حرف دکتر خیلی شوکه شده بود از روی صندلی اش بلند شد
تهیونگ : داری شوخی میکنی
د/هان : ميدونيم شوکه شدی منم وقتی آزمایش ها رو دیدم شوکه شدم چون میدونم شما نسبت خونی باهاش ندارین ولی با متوجه به آزمایش ها همچین چیزی امکان نداره
تهیونگ دستی توی موهاش کشید و روی دوباره روی صندلی اش نشست
کمی توی فکر فرو رفت و با زیر لب زمزمه کرد ( این چطوری ممکن )
اما غیر ممکن هن نبود اون دختر میتونست قسمتی از گذشته اون باشه اما باورم کردن همچين چیزی خیلی سخت بود
تهیونگ....باید دست به کار بشم باید بفهمم توی گذشتم چی گذشته
انگار که چیزی به ذهنش رسید بود دستاش روی میز گذاشت و زود بلند شد و روبه دکتر هان گفت
تهیونگ : میخوام از منو پسرم آزمایش DNA بگیری و زود جوابشو برام ایمیل کن
د/هان : چشم ولی ممکن تا فردا تول بکشه
تهیونگ : هرچه زود تر بهتر...
بعد از این حرف کتش رو برداشت و از بیمارستان خارج شد
.................
وارد سالن شد و با چهره غرق در خواب همسرش که سرش روی دسته مبل گذاشت بود خوابش برده بود مواجه شد دستی به صورتش کشید و بهش نزدیک شد کمی روی صورتش خم شد و به صورتش خیره شد
تهیونگ.....نقش تو توی زندگی من چيه من واقعا کی هستم ؟
با صدای پسر کوچولوی که کنار مادرش روی مبل دراز کشید بود و با انگشت هاش بازی میکرد و صدا های نامفهوم از خودش درمیآورد و لبخند زیبایی روی لبش بود
با دیدن چهره معصومش لب محوی زد و با احتیاط از روی مبل بلندش کرد ته یانگ دستاش روی صورت پدرش گذاشت و با صدای تقریبا میشه گفت جیغ زد خندید و باعث شد لبخند تهیونگ پر رنگ تر بشه
تهیونگ.....اصلا برام مهم نیست نسبت خونی باهات دارم یا نه........
فصل 2 ) p⁹³
لبش بود با سردرد نگاهانی اخم بین آبرو هایش نشست
بعد سرگیجه هم بهش اضافه شد و دستش رو سرش گذاشت و روی نیمکت نشست بازم همون خاطرات نامعفومی اما اینبار کمی واضح تر شده بود
تهیونگ......حتما از نخورده تأسیس قرص هاست یعنی حق با ایل دونگ بود چی توی سرت میگذره پدر اگه اصلا پدرم باشی
..........
با تقی که به در خورد نگاهش رو از لب تاپ اش گرفت
تهیونگ : بیا تو
دکتر هان وارد اتاق شد و بعد از تعظيم کوتاهی پرونده روی میز تهیونگ گذاشت تهیونگ نگاهی به پرونده انداخت و بعد به دکتر هان
تهیونگ : این چیه ؟
د/هان : ببخشید که مزاحم شدم ولی یه چیزه عجیب توی آزمایش های کیم ته یانگ پیدا کردم
تهیونگ تکیه اش رو از صندلیش گرفت و با نگرانی روبه دکتر هان گفت
تهیونگ : چطور نکنه مشکلی پیش اومده
د/هان : نمیشه اسمش رو گذاشت مشکل فقد اینکه یه چیزی نظرمو جلب کرد گروه خونی شما باهاش بیش از حد هم خونی داره...
درست مثل یه هم خونه انگار که رابطه خونی نزدیک باهاش دارین
تهیونگ از حرف دکتر خیلی شوکه شده بود از روی صندلی اش بلند شد
تهیونگ : داری شوخی میکنی
د/هان : ميدونيم شوکه شدی منم وقتی آزمایش ها رو دیدم شوکه شدم چون میدونم شما نسبت خونی باهاش ندارین ولی با متوجه به آزمایش ها همچین چیزی امکان نداره
تهیونگ دستی توی موهاش کشید و روی دوباره روی صندلی اش نشست
کمی توی فکر فرو رفت و با زیر لب زمزمه کرد ( این چطوری ممکن )
اما غیر ممکن هن نبود اون دختر میتونست قسمتی از گذشته اون باشه اما باورم کردن همچين چیزی خیلی سخت بود
تهیونگ....باید دست به کار بشم باید بفهمم توی گذشتم چی گذشته
انگار که چیزی به ذهنش رسید بود دستاش روی میز گذاشت و زود بلند شد و روبه دکتر هان گفت
تهیونگ : میخوام از منو پسرم آزمایش DNA بگیری و زود جوابشو برام ایمیل کن
د/هان : چشم ولی ممکن تا فردا تول بکشه
تهیونگ : هرچه زود تر بهتر...
بعد از این حرف کتش رو برداشت و از بیمارستان خارج شد
.................
وارد سالن شد و با چهره غرق در خواب همسرش که سرش روی دسته مبل گذاشت بود خوابش برده بود مواجه شد دستی به صورتش کشید و بهش نزدیک شد کمی روی صورتش خم شد و به صورتش خیره شد
تهیونگ.....نقش تو توی زندگی من چيه من واقعا کی هستم ؟
با صدای پسر کوچولوی که کنار مادرش روی مبل دراز کشید بود و با انگشت هاش بازی میکرد و صدا های نامفهوم از خودش درمیآورد و لبخند زیبایی روی لبش بود
با دیدن چهره معصومش لب محوی زد و با احتیاط از روی مبل بلندش کرد ته یانگ دستاش روی صورت پدرش گذاشت و با صدای تقریبا میشه گفت جیغ زد خندید و باعث شد لبخند تهیونگ پر رنگ تر بشه
تهیونگ.....اصلا برام مهم نیست نسبت خونی باهات دارم یا نه........
- ۱۰.۵k
- ۰۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط