روشنانه

#روشنانه...
من از کنام واقعه
آواز می خوانم
و از بیشه های اندوه
سخن می سرایم
شمایان
فریاد مرا
از حادثه بزرگ شعرم
گوش فرا دارید
من از عزلتگاه عشق آمده ام
و بوی تنم به عطر ” زن ”
آغشته است .
و غیر از تغزّل
هر چه بسرایم
فریبی است .
شعاری است بی شور و شعور ،
یاوه گوئیهای بلوغی است
ناکامیاب
هر چند راحت از جان من گرفته اند
اما خاصیّت مرا
ازمن نمی توانند گرفت
رنج قدیم و کهنه ی عشق
من از کنام واقعه
آواز می دهم
از بیشه ی اندوه
سخن می گویم ...

#ابراهیم_منصفی #رامی_جنوب
دیدگاه ها (۱۴)

#تنها‌گریستن...به واحه ی زرد ذهن که رسیدیسراب را بپذیرصمیمان...

#تنهایی...📷📸شادمانی و امید راچگونه باور بدارم؟بدان هنگام که ...

#روایت...مردی که روز و شبغیر از ستایش و عبادت مهتابکاری نداش...

#طرح(1)رقصم گرفته بود مثل درختکی در باد آنجا کسی نبودغیر از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط