همسر اجباری ۳۶۱
#همسر_اجباری #۳۶۱
....عطر رو خودم خالی کردم اونقدر که به عطسه افتاده بودم...
موهامو باز کردمو باز کردنشون کار سختی نبود خخخ مثال الکی ...یه ربعی طول کشید تا بازشون کردم...چراغو
خاموش کردمو
روتخت دراز کشیدم با استرس که در حموم باز شد و مثال خودمو زده بودم به خواب اما از الی چشمم کنترلش
میکردم اومد سمت تختمو چند تا بو کشید و گفت
-اووووم چه بویی...آنااا.خاننممم..شیرینی...
-به جون آنا هرچیم خواب باشی من کار خودمو میکنم به من چه.... و رو تخت درازکشیددو شروع کرد به بوسیدن
لبم و.....
من از امشب به بعد دنیام با آریا یکی شدو تمام غم هامم همه با عشق آریا...کنار رفت...شاید من خیلی وقت پیش از
دنیای دختر بودن بیرون شده بودم اونم به بدترین و درد ناک ترین صورت ممکن اما آریا با عشقش هیچ غمی رو تو
دلم نزاشت من با آریا خوش بخت بودم .وخواهم بود....آریا دوست داشتنی ترین مرد دنیای من بود که هیچ وقت از
عشقش سیرآب نمیشدم.
-آنا....
...
بادرد شدیدی تو کمرم چشمامو باز کردم...
-آی...آی....
اونقدر شدید بود اشکم جمع شد...
آریا عین فنر پا شدو تو جاش نشست...
-آنا زندگیم.... چیشده...
اومد جلو بغلم کرد. و دستی رو چشمام کشید من به فدات گریه نکن...
آریا معلوم بود کالفه شده بود ونگران...
-هی....هیچی...دلم و کمرم خیلی درد داره خیلی...
تو همون حالت دردم متوجه تعجب آریا شدم...
-آنا خانمی اروم باش...خدامنو بکشه همش تقصیر من بود...الهی فداتشم غلط کردم آنا...بسه توروخدا طاقت ندارم
آریا رفتومنم از درد اونقدر به خودم پیچ اوردم...که نمیدونم چقدر گذشت...
آریا با یه لیوان آب کنارم نشست و کمکم کرد بشینم یه قرصی رو تو دهنم گذاشتو لیوانم گذاشت رو لبم قرصو که
خوردم سرمو گذاشت رو پاشو یکم خودشو کش داد سمت پا تختی و گوشیشو فکر کنم برداشت.
دستی تو موام کشید و حالت نوازش گونه رو موام حرکت میداد.
حالم اصال خب نبود و انگار از رو کمرم شکسته بود.
-الو
....
مانی کجایی..
....
تورو خدا خودتو برسون...
....
نه نه حالمو خوبه...
....عطر رو خودم خالی کردم اونقدر که به عطسه افتاده بودم...
موهامو باز کردمو باز کردنشون کار سختی نبود خخخ مثال الکی ...یه ربعی طول کشید تا بازشون کردم...چراغو
خاموش کردمو
روتخت دراز کشیدم با استرس که در حموم باز شد و مثال خودمو زده بودم به خواب اما از الی چشمم کنترلش
میکردم اومد سمت تختمو چند تا بو کشید و گفت
-اووووم چه بویی...آنااا.خاننممم..شیرینی...
-به جون آنا هرچیم خواب باشی من کار خودمو میکنم به من چه.... و رو تخت درازکشیددو شروع کرد به بوسیدن
لبم و.....
من از امشب به بعد دنیام با آریا یکی شدو تمام غم هامم همه با عشق آریا...کنار رفت...شاید من خیلی وقت پیش از
دنیای دختر بودن بیرون شده بودم اونم به بدترین و درد ناک ترین صورت ممکن اما آریا با عشقش هیچ غمی رو تو
دلم نزاشت من با آریا خوش بخت بودم .وخواهم بود....آریا دوست داشتنی ترین مرد دنیای من بود که هیچ وقت از
عشقش سیرآب نمیشدم.
-آنا....
...
بادرد شدیدی تو کمرم چشمامو باز کردم...
-آی...آی....
اونقدر شدید بود اشکم جمع شد...
آریا عین فنر پا شدو تو جاش نشست...
-آنا زندگیم.... چیشده...
اومد جلو بغلم کرد. و دستی رو چشمام کشید من به فدات گریه نکن...
آریا معلوم بود کالفه شده بود ونگران...
-هی....هیچی...دلم و کمرم خیلی درد داره خیلی...
تو همون حالت دردم متوجه تعجب آریا شدم...
-آنا خانمی اروم باش...خدامنو بکشه همش تقصیر من بود...الهی فداتشم غلط کردم آنا...بسه توروخدا طاقت ندارم
آریا رفتومنم از درد اونقدر به خودم پیچ اوردم...که نمیدونم چقدر گذشت...
آریا با یه لیوان آب کنارم نشست و کمکم کرد بشینم یه قرصی رو تو دهنم گذاشتو لیوانم گذاشت رو لبم قرصو که
خوردم سرمو گذاشت رو پاشو یکم خودشو کش داد سمت پا تختی و گوشیشو فکر کنم برداشت.
دستی تو موام کشید و حالت نوازش گونه رو موام حرکت میداد.
حالم اصال خب نبود و انگار از رو کمرم شکسته بود.
-الو
....
مانی کجایی..
....
تورو خدا خودتو برسون...
....
نه نه حالمو خوبه...
۱۱.۷k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.