یک برگ از تقویم... یک تاریخ نامعلوم
یک برگ از تقویم... یک تاریخ نامعلوم
ای صفحه ی خالی تو هم پر می شوی با مرگ
باید کسی باشد شبی ماتم بگیرد
وقتی نبودم صورتش را غم بگیرد
باید کسی باشد که عکس خنده ام را
در لابه لای گریه اش محکم بگیرد
هی شهر را با خاطراتش در نَوَردد
آینده اش را سایه ای مبهم بگیرد
چشمش به هر کوچه خیابانی بیفتد
باران تنهاتر شدن، نم نم بگیرد
از گریه های او خدا قلبش بلرزد
از گریه های او نفس هایم بگیرد
من جای خالی باشم و او هم برایم
هر پنج شنبه شاخه ای #مریم بگیرد
#پویا_جمشیدی
ای صفحه ی خالی تو هم پر می شوی با مرگ
باید کسی باشد شبی ماتم بگیرد
وقتی نبودم صورتش را غم بگیرد
باید کسی باشد که عکس خنده ام را
در لابه لای گریه اش محکم بگیرد
هی شهر را با خاطراتش در نَوَردد
آینده اش را سایه ای مبهم بگیرد
چشمش به هر کوچه خیابانی بیفتد
باران تنهاتر شدن، نم نم بگیرد
از گریه های او خدا قلبش بلرزد
از گریه های او نفس هایم بگیرد
من جای خالی باشم و او هم برایم
هر پنج شنبه شاخه ای #مریم بگیرد
#پویا_جمشیدی
۱.۱k
۱۲ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.