ملکه قلب یخیم (پارت 10)
ارسلان:با ترس فقد به هستی که از حال رفته بود نگاه میکردم
خاله ارسلان:هستیی (با گریه)
ارسلان:منن من عمدن این کارو نککردم
مامان ارسلان:بیا ارسلان ماشین رو روشن کن ببریمش بیمارستان سرش داره خون میاد
ارسلان:باشه،زود سوار ماشین شدیم و رفتیم دیانا هم تو خونه موند
.-.
دیانا:همینطور خیره مونده بودم به خونی که روی زمین بود همش تقصیر من بود،خون رو با یه کهنه پاک کردم.
..دو ساعت بعد..
دیانا:زنگ زدم ارسلان که حال هستی رو بپرسم
..°..
ارسلان:دیانا زنگ زد
مامان ارسلان:حتما اون دختره ایکبیری که باعث شد دختر خاله ات بیوفته داره زنگ میزنه ،به خدا اگه جواب بدی دیگه پسرم نیستی
ارسلان:جواب دیانا رو ندادم و گوشی رو خاموش کردم
..
دیانا:ارسلان جواب نداد،دلخور نشدم چون وضعیتشو درک میکردم.
لایک نکنی حسودی:)
خاله ارسلان:هستیی (با گریه)
ارسلان:منن من عمدن این کارو نککردم
مامان ارسلان:بیا ارسلان ماشین رو روشن کن ببریمش بیمارستان سرش داره خون میاد
ارسلان:باشه،زود سوار ماشین شدیم و رفتیم دیانا هم تو خونه موند
.-.
دیانا:همینطور خیره مونده بودم به خونی که روی زمین بود همش تقصیر من بود،خون رو با یه کهنه پاک کردم.
..دو ساعت بعد..
دیانا:زنگ زدم ارسلان که حال هستی رو بپرسم
..°..
ارسلان:دیانا زنگ زد
مامان ارسلان:حتما اون دختره ایکبیری که باعث شد دختر خاله ات بیوفته داره زنگ میزنه ،به خدا اگه جواب بدی دیگه پسرم نیستی
ارسلان:جواب دیانا رو ندادم و گوشی رو خاموش کردم
..
دیانا:ارسلان جواب نداد،دلخور نشدم چون وضعیتشو درک میکردم.
لایک نکنی حسودی:)
۶.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.