پادشاه(پارت ۲۲)
پادشاه(پارت ۲۲)
ته:یادته اون روزی که به مردم گفتن خدمتکار نیاز داریم و ی عالم دختر اومدن اینجا
میهو:آره فک کنم ۱۳ سال پیش باشه
ته:آره،بعد فک کنم تو هم اومده بودی
میهو:آره با ی لباس آبی اومده بودم رنگ کشم هم آبی بود
ته:همونی که اومد پیش من و گفت *علی حضرت من رو انتخاب نکن*
میاو:آره نمیخواستم خدمتکار بشم
ته:که اینطور
میهو:ولی خیلی کیوت بودی
ته:بسه دیگه *خنده*
میهو:بخدا حتی یکم توپول بودی اصلا خیلی کیوت بودی
ته :تو هم خوشگل بودی تا اون لحضه هیچکس رو آنقدر زیبا ندیده بودم
میهو:حالا غذاتو بخور
ته:میای بریم ججو
میهو:آره خیلی خوب میشه ولی خواجه چی
ته:ی روز میریم دیگه
میهو:اگه اوکی بدن بریم
ته :باش
میهو:میگن نظرت چیه بخوریم
ته:چیرو ؟
میهو:صبحونه
ته:آها باش
میهو:میگم سوآ رو هم ببریم*دهن پر*
ته:اگه میخوای ببری بابات رو هم ببر*دهن پر*
میهو:یعنی چهار نفری بریم*دهن پر*
ته:اره*دهن پر*
میهو:فقط کی میریم*دهن پر *
ته:همین الان بعد صبحونه*دهن پر*
میهو:اها*دهن پر*
پرش زمانی به بعد صبحونه/:
ته:من ظرف رو میبرم *ظرف رو برداشت و فرار کرد😂*
میهو:وایسا *رفت دنبالش*
*میهو بهش رسید *
میهو:بخدا من میبرم
ته:کور خوندی من میبرم
*خواجه ارشد اینا رو دید*
خ.ا:علی حضرت میهو چرا اینجوری میکنید
میهو: میخواد ظرف رو ببره
ته:من میخوام ببرم
خ.ا:هر دوتاتونم بس کنید بدید من
*ظرف رو دادن به خواجه*
خ.ا:مگه شما بچه اید
ته:ببخشید
میهو:متاسفم
خ.ا:باش اشکال نداره برید
ته:یادته اون روزی که به مردم گفتن خدمتکار نیاز داریم و ی عالم دختر اومدن اینجا
میهو:آره فک کنم ۱۳ سال پیش باشه
ته:آره،بعد فک کنم تو هم اومده بودی
میهو:آره با ی لباس آبی اومده بودم رنگ کشم هم آبی بود
ته:همونی که اومد پیش من و گفت *علی حضرت من رو انتخاب نکن*
میاو:آره نمیخواستم خدمتکار بشم
ته:که اینطور
میهو:ولی خیلی کیوت بودی
ته:بسه دیگه *خنده*
میهو:بخدا حتی یکم توپول بودی اصلا خیلی کیوت بودی
ته :تو هم خوشگل بودی تا اون لحضه هیچکس رو آنقدر زیبا ندیده بودم
میهو:حالا غذاتو بخور
ته:میای بریم ججو
میهو:آره خیلی خوب میشه ولی خواجه چی
ته:ی روز میریم دیگه
میهو:اگه اوکی بدن بریم
ته :باش
میهو:میگن نظرت چیه بخوریم
ته:چیرو ؟
میهو:صبحونه
ته:آها باش
میهو:میگم سوآ رو هم ببریم*دهن پر*
ته:اگه میخوای ببری بابات رو هم ببر*دهن پر*
میهو:یعنی چهار نفری بریم*دهن پر*
ته:اره*دهن پر*
میهو:فقط کی میریم*دهن پر *
ته:همین الان بعد صبحونه*دهن پر*
میهو:اها*دهن پر*
پرش زمانی به بعد صبحونه/:
ته:من ظرف رو میبرم *ظرف رو برداشت و فرار کرد😂*
میهو:وایسا *رفت دنبالش*
*میهو بهش رسید *
میهو:بخدا من میبرم
ته:کور خوندی من میبرم
*خواجه ارشد اینا رو دید*
خ.ا:علی حضرت میهو چرا اینجوری میکنید
میهو: میخواد ظرف رو ببره
ته:من میخوام ببرم
خ.ا:هر دوتاتونم بس کنید بدید من
*ظرف رو دادن به خواجه*
خ.ا:مگه شما بچه اید
ته:ببخشید
میهو:متاسفم
خ.ا:باش اشکال نداره برید
۴.۸k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.