پارت پنجم
پارت پنجم
از زبان نویسنده
آکوتاگاوا:من...خب...چیز...من...تورو..دوست دارم(ایشان به چیزی فراتر از لبو تبدیل شدند)
آتسوشی: آکوتاگاوا...
در همین لحظه دکتر یوسانو که همه اینا رو همراه با کونیکیدا و نائومی و تانیزاکی و دازای شنیده بود به صورت جنتلمنی به صحنه وارد شد
یوسانو:خب خب ببین چی داریم
دازای:عاححح زیبا بود
تانیزاکی: امیدوارم باهم
نائومی و تانیزاکی باهم:کنار بیاید😑
نائومی:واقعا خیلی به هم میاید
(باید بگم که آن دو مرغ عشق به لبوی سوخته تبدیل شده اند)
آتسوشی و آکوتاگاوا بلند شدن
آتسوشی:شما اینجا چیکار میکنید؟؟؟؟
یک ساعت بعد
از زبان آکوتاگاوا
وای خدایا داشتیم بر فنا میرفتیم آخه چرا من اینقدر بدبختم😑
ببخشید شب بود دیگه چشم و دست کلا اعضای بدنم نمیکشید😑
از زبان نویسنده
آکوتاگاوا:من...خب...چیز...من...تورو..دوست دارم(ایشان به چیزی فراتر از لبو تبدیل شدند)
آتسوشی: آکوتاگاوا...
در همین لحظه دکتر یوسانو که همه اینا رو همراه با کونیکیدا و نائومی و تانیزاکی و دازای شنیده بود به صورت جنتلمنی به صحنه وارد شد
یوسانو:خب خب ببین چی داریم
دازای:عاححح زیبا بود
تانیزاکی: امیدوارم باهم
نائومی و تانیزاکی باهم:کنار بیاید😑
نائومی:واقعا خیلی به هم میاید
(باید بگم که آن دو مرغ عشق به لبوی سوخته تبدیل شده اند)
آتسوشی و آکوتاگاوا بلند شدن
آتسوشی:شما اینجا چیکار میکنید؟؟؟؟
یک ساعت بعد
از زبان آکوتاگاوا
وای خدایا داشتیم بر فنا میرفتیم آخه چرا من اینقدر بدبختم😑
ببخشید شب بود دیگه چشم و دست کلا اعضای بدنم نمیکشید😑
۲.۱k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.