پارت۴۳
پارت۴۳
طبق عادت هرشب رفت و نشست کنار تخت و دست یوری و تو دستاشگرفت و باهاش شروع به حرف زدن کرد
تهیونگ:یوری جونم قشنگم پیشه بیدار بشی الان دوهفته اس که خوابی نمیگی دلمون تنگ میشه میدونی همه مون و نابود کردی خواهش میکنم پاشو منو از این انتظار دربیار هفته دیگهتولدته من توی روز تولدت بهت اعتراف میخوام کنم پس زودتر بهوشبیا من من نمیتونم بدون تو زندگی کنم الان میفهمم که وجوده تو چقدرمهمه تو همیشه با خنده هات و کارات و لجبازیات لبخند و میاری رو لبام ولی از وقتی اینجا خوابیدی من حتی نتونستم یه لبخند بزنم خواهش میکنم پاشو باشه بخاطرما دلت نمیخواد بیای پیشمون(با گریه)
که یدفعه انگشت یوری تکون خورد و تهیونگ متوجهش شد
تهیونگ:یو...یوری
یوری داشت بیدار میشد تهیونگ که خیلی خوشحال شده بود رفت و سریع دکترارو اورد بالاسر یوری و به همه خبر داد تا بیان بیمارستان و دکتر شروع به معاینه کردن یوری کرد
جونگکوک:دکترچطوره
دکتر:حالشون خوبه تا چندروز برای اطمینان بیشتر اینجا باشن و بعد مرخص میشن
تهیونگ:مرسی دکتر ممنون
و دکتر از اتاق خارج شد
تهیونگ:یوری درد داری
یوری :اره خیلی درد داره
جونگکوک:خوب میشی نگران نباش
جیمین:میدونی چی به سرمون اوردی دختر
که یدفعه جینگ یی وارد اتاق شد
جینگ یی:یوری(گریه)
یوری:جینگ یی
جینگ یی:میدونی منو چقدر ترسوندی دیگه حق نداری منو اینجوری اذیت کنی(گریه)
یوری:ببخشید
مادرخونده دوم:یوری دخترم خوبی
یوری:اهومخوبم
مادرکوک:خداروشکر
جین:خیلی خوشحالم که اومدی دوباره پیشمون
یوری:منم خوشحالم
یوری دیگه طی چندروز حالش خوب شده بود و بالاخره وقته این بود که مرخص بشه و طی این مدت اعضا و دخترا تصمیم گرفتن وقتی یوری مرخص شد تولدش و براش به بهترین نحو ممکن بگیرن و تمام کار هاش هم انجام دادن و بالاخره وقت مرخص شدن یوری بود
یوری و مرخص کردن درسته یوری خیلی درد داشت ولی عادی بود و وقتی مرخصش کردن و از هم جدا شدن دخترا یوری و بردن ارایشگاه و حسابی خوشگلش کردن و اعضا هم داشتن خونه و تزئین میکردن و همه جمع بودن خونه یوری تا بالاخره دخترا یوری و آوردن خونه
.............
طبق عادت هرشب رفت و نشست کنار تخت و دست یوری و تو دستاشگرفت و باهاش شروع به حرف زدن کرد
تهیونگ:یوری جونم قشنگم پیشه بیدار بشی الان دوهفته اس که خوابی نمیگی دلمون تنگ میشه میدونی همه مون و نابود کردی خواهش میکنم پاشو منو از این انتظار دربیار هفته دیگهتولدته من توی روز تولدت بهت اعتراف میخوام کنم پس زودتر بهوشبیا من من نمیتونم بدون تو زندگی کنم الان میفهمم که وجوده تو چقدرمهمه تو همیشه با خنده هات و کارات و لجبازیات لبخند و میاری رو لبام ولی از وقتی اینجا خوابیدی من حتی نتونستم یه لبخند بزنم خواهش میکنم پاشو باشه بخاطرما دلت نمیخواد بیای پیشمون(با گریه)
که یدفعه انگشت یوری تکون خورد و تهیونگ متوجهش شد
تهیونگ:یو...یوری
یوری داشت بیدار میشد تهیونگ که خیلی خوشحال شده بود رفت و سریع دکترارو اورد بالاسر یوری و به همه خبر داد تا بیان بیمارستان و دکتر شروع به معاینه کردن یوری کرد
جونگکوک:دکترچطوره
دکتر:حالشون خوبه تا چندروز برای اطمینان بیشتر اینجا باشن و بعد مرخص میشن
تهیونگ:مرسی دکتر ممنون
و دکتر از اتاق خارج شد
تهیونگ:یوری درد داری
یوری :اره خیلی درد داره
جونگکوک:خوب میشی نگران نباش
جیمین:میدونی چی به سرمون اوردی دختر
که یدفعه جینگ یی وارد اتاق شد
جینگ یی:یوری(گریه)
یوری:جینگ یی
جینگ یی:میدونی منو چقدر ترسوندی دیگه حق نداری منو اینجوری اذیت کنی(گریه)
یوری:ببخشید
مادرخونده دوم:یوری دخترم خوبی
یوری:اهومخوبم
مادرکوک:خداروشکر
جین:خیلی خوشحالم که اومدی دوباره پیشمون
یوری:منم خوشحالم
یوری دیگه طی چندروز حالش خوب شده بود و بالاخره وقته این بود که مرخص بشه و طی این مدت اعضا و دخترا تصمیم گرفتن وقتی یوری مرخص شد تولدش و براش به بهترین نحو ممکن بگیرن و تمام کار هاش هم انجام دادن و بالاخره وقت مرخص شدن یوری بود
یوری و مرخص کردن درسته یوری خیلی درد داشت ولی عادی بود و وقتی مرخصش کردن و از هم جدا شدن دخترا یوری و بردن ارایشگاه و حسابی خوشگلش کردن و اعضا هم داشتن خونه و تزئین میکردن و همه جمع بودن خونه یوری تا بالاخره دخترا یوری و آوردن خونه
.............
۲.۶k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.