پارت دوم

پارت دوم

دکی:خیلی خب... برید رو تخت دراز بکشید
اروم بلند شدی و با کمک یونگی رو تخت خوابیدی
دکتر بعد از زدن ژل شروع کرد به سونوگرافی، بعد چند دقیقه برگشت سمتتون
دکی:بچه هاتون سالمن فقط نباید خوراکی هایی که نگه دارنده دارن بخورین و، یه دختر و یه پسرن
+چییییییی؟ دتا بچه؟
دکی:بعله مبارکتون باشه، دردتون هم بخاطر خوراکی بود، از الان تا ماه بعد خوراکی های بیرون غدغنه*درسته یا نه منو سننه*
بغض از چشمای ات معلوم بود، دکتر بعد از نگاه به ات نگران شد
دکی:عزیزم خوبی؟چیزی شده؟
_نه اصلا فقط نمیتونم هیچی بخورم
دکی:اقا فکر نکنم شما نیازی به بچه داشته باشید*خنده*
+درسته ولی خودش خواست*لبخند*
ات ویو
بعد از اینکه دکتر دارو های لازم رو داد رفتیم سوار ماشین شدیم
یهو قیافه یونگی کاملا عصبی و جدی شد
+توضیح بده*جدی و با اخم غلیظ*
_چی...چیو
+چرا درد داشتی و بهم نگفتی*کلا همون حالته*
_خب خیلی از کارات بخاطر من عقب افتاده بود...بعدش گفتم شاید زود خوبه شه ولی...
+ولی چی...ات تو بجز خودت دو نفر دیگه هم داری*داد بلند*
_ببخشید یونگی*سرش پایینه*
+اگه چیزی به تو و بچه ها میشد میخواستی چی کنی؟ عقلتو از دست دادی؟ با ببخشید چیزی درست نمیشه*عربده*
-معذرت میخوام*اشکاش ریختن ولی یونگی نفهمید*
دیدگاه ها (۰)

پارت سوم (end) یونگی انگار که تازه فهمیده بود چی کرده ماشینو...

پارت اولات ویواز خواب بیدار شدم، تا جایی که یادمه تصادف کرده...

پارت اول_ساعت 7 و 30 دقیقه صبح_با درد بیدار شدی، با همسرت رو...

پارت سوم*دو روز بعد*+ات بخدا من خوبم_خوب نیستی هنوز سرفه میک...

پارت۸کوک. باشهالان بهتریدکوک. آره ممنون(بچه ها یاد آوری کنم ...

پارت ۱۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط