ددی خوناشام من

#ددی خوناشام من

پارت: هفتم

ویو سانا

رفتم تو اتاق....کوکم اومد..

سانا: اینجا بمون من برم لباسامو عوض کنم بیام
کوک: عااا اوک(نگاه شیطانی)
سانا: بخدا کاری کنی میکشمت
کوک: چشم بانو

رفتم تو حموم...چون میدونستم کوک قراره بیاد درو قفل کردم..
آرایشمو پاک کردم و لباسامو عوض کردم...
روتین پوستیمم انجام دادم و رفتم بیرون...
دیدم کوک به کیوت ترین شکل ممکن خابیده رو تختم.
رفتم سمتش

سانا: درسته خوناشامی....ولی..خیلی کیوتی

یه بوسه روی صورتش گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم
چشمامو بستمو سیاهی...

«پرش زمانی به فردا»

ویو کوک

صب بیدار شدم... با چیزی که دیدم از خنده پارههه شدم...پام رو شکم سانا بود..دست سانا هم روی اهم اهمم بودددد...
سعی کردم بلند شم ولی...

کوک: یاااا چرا فشار میدیییییی(بلند)
سانا: یاا چرا داد میزنیی(خابالو)
کوک: دستتو برداررر(بلند)

ویو سانا

چشمامو باز کردم و دیدم اوه اوه ریدم

سانا: هعی عاقبت خابیدن کنار من همینه عصیصم
کوک: خیلیییی بی احساسییی(بغض)
سانا: چرا بغض میکنی
کوک: درد میکنه(بغض)
سانا: واییی ریدمم ببخشید کوکییی
کوک: درددد میکنهههه(ناراحتی فیک)
سانا: چیکار کنم خوب شه
کوک: برام سا*ک بزن(پوزخند)
سانا:....
خ
م
ا
ر
ی
یاع یاع لایکو کامنت یادتون نره 💅😶🎀
دیدگاه ها (۱۸)

#ددی خوناشام من پارت: هشتم (اسماته...دوس نداری نخون..گزارشم ...

عااا بچه ها پارت نهم ددی خوناشام من رو ساعت شیش میزارم❀لایکو...

#ددی خوناشام من پارت: ششمویو ساناکوک بهم اعتراف کردینی باید ...

ولی کیفر وقتی لبخند میزنه یچی دیگس🤏🏻✨

پارت ۶۴ فیک ازدواج مافیایی

مافیای من پارت ۱۹ویو کوک دیشب همش تقصیر جیمین بود خیلی شب بد...

{مافیای من}{پارت ۶}ویو تهیونگ # بعد کلی حرف زدن با یونگی بلن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط