"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی دخترتون میمیره و....🥀🥥پارت دوم:////
لی{خانوم جئون راستش امروز بعد از زنگ تفریح معلم جیا بهم اطلاع داد جیا تو کلاس نیست... ما همه جارو گشتیم ولی پیداش نکردیم از نگهبان مدرسه که پرسیدیم گفت یه آقایی اومده و گفته بادیگارد آقای جئونه... جیا هم باهاش رفته.
جانگ می{با حرف آخرش زانو هام سست شده و روی زمین افتادم...جونگ کوک ترسیده به طرفم اومد و بازوها رو تکون میداد...جی... جیا.
جونگ کوک{جیا چی شده؟...اروم باش عزیزم بگو چی شده؟
جانگ می{جونگ کوک خانوم لی میگفت... هق امروز زنگ تفریح یکی رفته پیش جیا گفته بادیگارد باباتم بیا بریم... هق جیا هم رفته... جونگ کوک من جیا رو میخوام*گریه شدید
جونگ کوک{با بهت به جانگ می نگاه می کردم و حرف هاش رو مرور می کردم که با زنگ گوشیم به خودم اومدم.
جین{کیه جونگ کوک؟
جونگ کوک{ناشناسه*اروم
نامجون{جواب بده و بزارش رو بلندگو شاید پلیسه.
جونگ کوک{باشه ای گفتم و تماس رو برقرار کردم... بله*با صدای گرفته
ناشناس{اووو جناب جئون حالت چطوره؟
جونگ کوک{چکار داری؟ *سرد
ناشناس{آه جئون چه رفتار بدی داری... فکر نکنم دوست داشته باشی با دخترت هم همین رفتار رو بکنیم...نه؟*تمسخر
جونگ کوک{چی از جون منو خانوادم میخوای؟ هااان*داد
ناشناس{اممم بزار فکر کنم...خب هیچی فقط خواستم بهت بگم اگر میخوای برای آخرین بار این دختر لوس رو ببینی بیا به این آدرسی که برات میفرستم درضمن بهت توصیه میکنم پلیس همرات نیاری وگرنه بد میبینی... میبینمت بابایی.
جونگ کوک{تماس رو قطع کردم که نگاهم به صورت اشکی و سرخ جانگ می افتاد میدونستم اگر یکم دیگه گریه کنه حالش بد میشه و غش میکنه... به سمتش رفتم و کشیدمش تو بغلم... هیس گریه نکن عزیزم هیچ اتفاقی نمی افته باشه؟
جانگ می{کوک... هق یعنی چی برای آخرین بار هق.
جونگ کوک{عزیزم اون میخواست مارو بترسونه...تا تو یکم استراحت کنی میرم جیا رو برات میارم.
جانگ می{نه نه جونگ کوک اگر منو نبری قسم میخورم خودمو میکشم.
جونگ کوک{هوفففف باشه ولی تو ماشین میشینی.
*1 ساعت بعد*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
400 تایی شدنمون مبارک🦕💮
وقتی دخترتون میمیره و....🥀🥥پارت دوم:////
لی{خانوم جئون راستش امروز بعد از زنگ تفریح معلم جیا بهم اطلاع داد جیا تو کلاس نیست... ما همه جارو گشتیم ولی پیداش نکردیم از نگهبان مدرسه که پرسیدیم گفت یه آقایی اومده و گفته بادیگارد آقای جئونه... جیا هم باهاش رفته.
جانگ می{با حرف آخرش زانو هام سست شده و روی زمین افتادم...جونگ کوک ترسیده به طرفم اومد و بازوها رو تکون میداد...جی... جیا.
جونگ کوک{جیا چی شده؟...اروم باش عزیزم بگو چی شده؟
جانگ می{جونگ کوک خانوم لی میگفت... هق امروز زنگ تفریح یکی رفته پیش جیا گفته بادیگارد باباتم بیا بریم... هق جیا هم رفته... جونگ کوک من جیا رو میخوام*گریه شدید
جونگ کوک{با بهت به جانگ می نگاه می کردم و حرف هاش رو مرور می کردم که با زنگ گوشیم به خودم اومدم.
جین{کیه جونگ کوک؟
جونگ کوک{ناشناسه*اروم
نامجون{جواب بده و بزارش رو بلندگو شاید پلیسه.
جونگ کوک{باشه ای گفتم و تماس رو برقرار کردم... بله*با صدای گرفته
ناشناس{اووو جناب جئون حالت چطوره؟
جونگ کوک{چکار داری؟ *سرد
ناشناس{آه جئون چه رفتار بدی داری... فکر نکنم دوست داشته باشی با دخترت هم همین رفتار رو بکنیم...نه؟*تمسخر
جونگ کوک{چی از جون منو خانوادم میخوای؟ هااان*داد
ناشناس{اممم بزار فکر کنم...خب هیچی فقط خواستم بهت بگم اگر میخوای برای آخرین بار این دختر لوس رو ببینی بیا به این آدرسی که برات میفرستم درضمن بهت توصیه میکنم پلیس همرات نیاری وگرنه بد میبینی... میبینمت بابایی.
جونگ کوک{تماس رو قطع کردم که نگاهم به صورت اشکی و سرخ جانگ می افتاد میدونستم اگر یکم دیگه گریه کنه حالش بد میشه و غش میکنه... به سمتش رفتم و کشیدمش تو بغلم... هیس گریه نکن عزیزم هیچ اتفاقی نمی افته باشه؟
جانگ می{کوک... هق یعنی چی برای آخرین بار هق.
جونگ کوک{عزیزم اون میخواست مارو بترسونه...تا تو یکم استراحت کنی میرم جیا رو برات میارم.
جانگ می{نه نه جونگ کوک اگر منو نبری قسم میخورم خودمو میکشم.
جونگ کوک{هوفففف باشه ولی تو ماشین میشینی.
*1 ساعت بعد*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
400 تایی شدنمون مبارک🦕💮
۵۱.۶k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.