"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی دخترتون میمیره و....🥀🥥پارت چهارم:////
با بهت به جیا که حالا غرق در خون رو زمین افتاده بود نگاه می کردم و متوجه نشدم که کی اشکام ریختن... به طرفش دویدم و جسم بیجونش رو بغل کردم... جیا دخترم نخواب... چشماتو نبند... باشه هق*گریه
جیا{نمیتونم بابایی خیلی خو... خوابم میاد.
جونگ کوک{اومدم جوابش رو بدم که با صدای بغض دار جانگ برگشتم طرفش... با دیدن جیا جین و که سعی در آروم کردنش داشت رو پس زد و به سمت جیا اومد.
جانگ می{جی...جیا عزیزم... هق نخواب باشه مامانی...منتظر جوابش بودم ولی به زدن یه لبخند پر درد اکتفا کرده و چشماش رو بست...جیا...جیا چشمات رو باز کن...هق پاشو دخترم.
جونگ کوک{با صدای آژیر پلیس لبخند از روی لبای آدمای اون عوضی محو شد و هر کدوم به یه طرف دویدن... آمبولانس اومد و جیا رو روی برانکارد گذاشت ولی جانگ می هنوز اشک می ریخت و سعی در بیدار کردنه جیا داشت...جین بیا با ماشین پشت سر آمبولانس بریم منو برسون بعد جانگ می رو ببر خونه*بی حال
جانگ می{جین مطمئن باش اگر بهم دست بزنی یا بخوای ببریتم خونه همینجا خودمو آتیش میزم... بدون اینکه بهشون فرصت حرف زدن بدم رفتم تو ماشین نشستم که بعد از 10 دقیقه هر سه تاشون با قیافه پکری تو ماشین نشستن.
*5 ساعت بعد*
جونگ کوک{نا امید به جانگ می که بار سوم بود غش میکرد نگاهی انداختم... بخاطر فشار عصبی که بهش وارد شده بود سیستم بدنش ضعیف شده بود و با دیدن پرستار هایی که با عجله از اتاق عمل میومدن بیرون و با کیسه های پر از خون بر میگشتن تو اتاق غش می کرد... با صدای آروم و مظلوم جانگ می سرم رو بالا گرفتم و لبخند محوی زدم...
بلاخره بهوش اومدی.
جانگ می{جون...جونگ کوک...جیا چطوره؟
جونگ کوک{نگران اون نباش... جیا دختر قوی هست... درست مثل مامانش.
جانگ می{نکنه اتفاقی براش افتاده که اینقدر طول کشیده... هاا*نگران
جونگ کوک{تا اومدم جواب رو بدم در با صدای بدی باز شد و......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی دخترتون میمیره و....🥀🥥پارت چهارم:////
با بهت به جیا که حالا غرق در خون رو زمین افتاده بود نگاه می کردم و متوجه نشدم که کی اشکام ریختن... به طرفش دویدم و جسم بیجونش رو بغل کردم... جیا دخترم نخواب... چشماتو نبند... باشه هق*گریه
جیا{نمیتونم بابایی خیلی خو... خوابم میاد.
جونگ کوک{اومدم جوابش رو بدم که با صدای بغض دار جانگ برگشتم طرفش... با دیدن جیا جین و که سعی در آروم کردنش داشت رو پس زد و به سمت جیا اومد.
جانگ می{جی...جیا عزیزم... هق نخواب باشه مامانی...منتظر جوابش بودم ولی به زدن یه لبخند پر درد اکتفا کرده و چشماش رو بست...جیا...جیا چشمات رو باز کن...هق پاشو دخترم.
جونگ کوک{با صدای آژیر پلیس لبخند از روی لبای آدمای اون عوضی محو شد و هر کدوم به یه طرف دویدن... آمبولانس اومد و جیا رو روی برانکارد گذاشت ولی جانگ می هنوز اشک می ریخت و سعی در بیدار کردنه جیا داشت...جین بیا با ماشین پشت سر آمبولانس بریم منو برسون بعد جانگ می رو ببر خونه*بی حال
جانگ می{جین مطمئن باش اگر بهم دست بزنی یا بخوای ببریتم خونه همینجا خودمو آتیش میزم... بدون اینکه بهشون فرصت حرف زدن بدم رفتم تو ماشین نشستم که بعد از 10 دقیقه هر سه تاشون با قیافه پکری تو ماشین نشستن.
*5 ساعت بعد*
جونگ کوک{نا امید به جانگ می که بار سوم بود غش میکرد نگاهی انداختم... بخاطر فشار عصبی که بهش وارد شده بود سیستم بدنش ضعیف شده بود و با دیدن پرستار هایی که با عجله از اتاق عمل میومدن بیرون و با کیسه های پر از خون بر میگشتن تو اتاق غش می کرد... با صدای آروم و مظلوم جانگ می سرم رو بالا گرفتم و لبخند محوی زدم...
بلاخره بهوش اومدی.
جانگ می{جون...جونگ کوک...جیا چطوره؟
جونگ کوک{نگران اون نباش... جیا دختر قوی هست... درست مثل مامانش.
جانگ می{نکنه اتفاقی براش افتاده که اینقدر طول کشیده... هاا*نگران
جونگ کوک{تا اومدم جواب رو بدم در با صدای بدی باز شد و......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۵۶.۷k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.