عاقبت میآیی و من

عاقبت می‌آیی و من
در توازن راه رفتنت، باز
مبهوت زنانگی‌ات می‌شوم.
جای کافور،
عطرت را نفس می‌کشم،
و تو با دیدن نامم
به یاد می‌آوری،
روزگاری
«عزیزم»
عاشقانه‌ترین حرف ما بود.

#پویا_جمشیدی
دیدگاه ها (۵)

مگه نمی گفتیدپاییز پادشاہ فصل ھاست ؟دم غروب یکی فروغ بخونه ،...

در عکس های تکی اتدر عکس های دسته جمعیحتی در عکس های رادیولوژ...

رفیق حالم را میفهمی؟امشب کمی به یاد گذشته های دور افتاده ام....

باورم نمی شود.. اینکهپاهایت آنقدر سائیده به رفتن شده کهبرگشت...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

رمان جونگ کوک{ زندگی دوباره } پارت ۹ پسره : چه خبر خوشکله × ...

𝐩𝐚𝐫𝐭•¹⁵تمام شد! هیچکس باورش نمیشد این زمان کمی که واقعا دیر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط