همهی نفسهای
همهی نفسهای
غمگرفتهی خیالم،
برای روح سبز تو جوانه زدند،
روی خاک بارانخوردهی دلم
در هوایی که تنها
سکوتت را
نفس میکشید..
هر لبخندت،
سفیدی پنهانی را
به ریشهی پیچکهای روحم گره زد،
و هر نگاهت،
آبی پنهانی را
به اعماق خیالم بوسه داد
اما…
اگر احساسات زندهاند،
پس چرا تپش قلبم را
در بودنت نشنیدی؟
وقتی که همهشان؛
-برای روح تو جوانه زدند
-از خون من سیراب شدند
و تو…
حتی از مرگ آرام ریشهها
باخبر نبودی..
وقتی که در سکوت
زیر خاک سرد،
برای همیشه پوسیدند...
-مآری
غمگرفتهی خیالم،
برای روح سبز تو جوانه زدند،
روی خاک بارانخوردهی دلم
در هوایی که تنها
سکوتت را
نفس میکشید..
هر لبخندت،
سفیدی پنهانی را
به ریشهی پیچکهای روحم گره زد،
و هر نگاهت،
آبی پنهانی را
به اعماق خیالم بوسه داد
اما…
اگر احساسات زندهاند،
پس چرا تپش قلبم را
در بودنت نشنیدی؟
وقتی که همهشان؛
-برای روح تو جوانه زدند
-از خون من سیراب شدند
و تو…
حتی از مرگ آرام ریشهها
باخبر نبودی..
وقتی که در سکوت
زیر خاک سرد،
برای همیشه پوسیدند...
-مآری
- ۱۳.۶k
- ۲۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط