عشق مدرسه ای
#عشق_مدرسه_ای
پارت ۱۰
ا.ت رو گذاشت بیمارستان و خودش سریع به عمارتش که شوگا اونجا بود رفت
وقتی رسید شوگارو اونجا بسته بودن رفت پیششو شیشه رو شکست و یه تیکه از شیشه رو برداشت تا سی مین داشت باشیشه روی بدن شوگا میکشید بعد روی زخماش نمک ریخت
شوگا: اییییییی نکن(با داد)
ولی کوک اهمیت ندادو یه تیر زد توی قلب شوگا و رفت پیش ا.ت از پرستار حالشو پرسید
پرستار: فعلا باید استراحت کنه
کوک: میتونم ببینمش؟
پرستار: فقط پنج مین راستی رفته تو کما
کوک: چ.... چی ک... کما؟
پرستار: متاسفانه بله
کوک بغض کرده بودو رفت پیش ا.ت
کوک: ا.ت قشنگم قول بده ترکم نمیکنی(با گریه) من بدون تو میمیرم باید چی کار کنم هاااا
من فقط تورو دارم اون شوگای ه///رزه هم کشتمش فقط به خاطر تو لطفا بیدارشو اون چشمای درشت قشنگتو باز کن(دوستان اینجا کوک دست ا.ت رو گرفته بود و گریه میکرد و این حرفارو میزد)
که یهو دید ا.ت داره سعی میکنه چشماشو باز کنه
ا.ت: کوک
کوک: جونم
ا.ت: واقعا شوگارو کشتیش؟
کوک: آره قشنگم
ا.ت: مرسی(بغلش کرد)
یهو پرستار دید که ا.ت بیدار شده و به دکتر خبر داد
دکتر: شما با ایشون چه نسبتی دارین؟
کوک: همسرشونم
دکتر: ازتون ممنونم شما کاری کردید که ایشون به هوش بیان ازتون ممنونیم پنج مین دیگه میتونین ببریدش خونه
کوک خیلی خوش شد
ا.ت نمیتونست درست راه بره برای همین برایدبغلش کردو بردش توی ماشین
رسیدن خونه
نه ماه بعد ا.ت یه دختر کوچولوی خوشگل به دنیا آوردو اسمشو هانا گذاشتن و تا آخر عمر به خوبی زندگی کردن✨
♡پایان♡
پارت ۱۰
ا.ت رو گذاشت بیمارستان و خودش سریع به عمارتش که شوگا اونجا بود رفت
وقتی رسید شوگارو اونجا بسته بودن رفت پیششو شیشه رو شکست و یه تیکه از شیشه رو برداشت تا سی مین داشت باشیشه روی بدن شوگا میکشید بعد روی زخماش نمک ریخت
شوگا: اییییییی نکن(با داد)
ولی کوک اهمیت ندادو یه تیر زد توی قلب شوگا و رفت پیش ا.ت از پرستار حالشو پرسید
پرستار: فعلا باید استراحت کنه
کوک: میتونم ببینمش؟
پرستار: فقط پنج مین راستی رفته تو کما
کوک: چ.... چی ک... کما؟
پرستار: متاسفانه بله
کوک بغض کرده بودو رفت پیش ا.ت
کوک: ا.ت قشنگم قول بده ترکم نمیکنی(با گریه) من بدون تو میمیرم باید چی کار کنم هاااا
من فقط تورو دارم اون شوگای ه///رزه هم کشتمش فقط به خاطر تو لطفا بیدارشو اون چشمای درشت قشنگتو باز کن(دوستان اینجا کوک دست ا.ت رو گرفته بود و گریه میکرد و این حرفارو میزد)
که یهو دید ا.ت داره سعی میکنه چشماشو باز کنه
ا.ت: کوک
کوک: جونم
ا.ت: واقعا شوگارو کشتیش؟
کوک: آره قشنگم
ا.ت: مرسی(بغلش کرد)
یهو پرستار دید که ا.ت بیدار شده و به دکتر خبر داد
دکتر: شما با ایشون چه نسبتی دارین؟
کوک: همسرشونم
دکتر: ازتون ممنونم شما کاری کردید که ایشون به هوش بیان ازتون ممنونیم پنج مین دیگه میتونین ببریدش خونه
کوک خیلی خوش شد
ا.ت نمیتونست درست راه بره برای همین برایدبغلش کردو بردش توی ماشین
رسیدن خونه
نه ماه بعد ا.ت یه دختر کوچولوی خوشگل به دنیا آوردو اسمشو هانا گذاشتن و تا آخر عمر به خوبی زندگی کردن✨
♡پایان♡
۳.۱k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.