عشق مدرسه ای
#عشق_مدرسه_ای
پارت ۹
دیدم شماره ناشناس زنگ میزنه جواب دادم
کوک: الو
شوگا: الو کوک ا.ت رو من دزدیدم(مسخره کننده)
کوک: شوگا همین الان ولش کن یا چنان کاری باهات میکنم که هرروز آرزوی مرگ کنی(با داد)
شوگا: میبینم که شناختی حالا بیا به عمارتم ا.ت اینجاس(قط کرد)
پرش به عمارت شوگا
☆ویو ته
توی راه کوک همش گریه میکرد آخه این پسر سرد که هیچوقت عاشق نشده بود الان داره گریه میکنه
☆ویو کوک
رسیدیم به ته گفتم همونجا بمونه تا من برم داخل
☆ویو شوگا
«پرش به زمان قبل اینکه به کوک زنگ بزنه»
شوگا اومد پیش ا.ت و ازش به مدت سه مین لب گرفتو ا.ت التماسش میکرد که ولش کنه اما شوگا اهمیت نمیداد بعدش لباس های ا.ت رو توی تنش پاره کردو آروم آروم انگشتاشو وارد ا.ت میکرد برای شوگا این حس لذت بخش بود چون قبلا کوک پدر شوگارو کشته بود و الان شوگا داشت تلافی میکرد
ا.ت جیغ میزد و ناله میکرد
☆ویو ا.ت
دیدم شوگا لباساشو در آوردو منو پرت کرد روی تخت وحشیانه میبوسیدم و روی گردنم مارک های دردناک میزاشت که یهو واردم کرد
ا.ت: عاحححححححح د..... درد.... داره عاحح شوگا درش بیار عاح
شوگا اهمیت نداد تندترش کرد
ا.ت: عاحححح بسه عاح عاح
بعد چند مین شوگا ازش کشید بیرون و ا.ت بی هوش شد
«پرش زمانی به حال»
☆ویو کوک
رفتم داخل دیدم یکی اومدو منو برد پیش توی یه اتاق دیدم شوگا وایساده یه گوشه و ا.ت بی هوشه و هیچ لباسی تنش نبود عصبانی شد
کوک: شوگااااااا تو چی کار کردی(با داد)
شوگا: انتقام گرفتم
و یهو مامورای شوگا ریختن رو سر کوک و اونو میزدن (دوستان شوگاام مافیاست) که یهو مامورای کوکم اومدن دوتاشون شوگارو گرفتن بقیه کوکو نجات دادن و مامورای شوگارو کشتن
کوک به سمت ا.ت رفتو براید بغلش کرد و لباس تنش کرد بردش بیرونو سوار ماشین شدن سریع ا.ت رو گذاشت بیمارستان(کوک دستور داده بود شوگارو به یکی از عمارتاش ببرن) و خودش سریع به اونجا رفت و.........
ادامه دارد
پارت ۹
دیدم شماره ناشناس زنگ میزنه جواب دادم
کوک: الو
شوگا: الو کوک ا.ت رو من دزدیدم(مسخره کننده)
کوک: شوگا همین الان ولش کن یا چنان کاری باهات میکنم که هرروز آرزوی مرگ کنی(با داد)
شوگا: میبینم که شناختی حالا بیا به عمارتم ا.ت اینجاس(قط کرد)
پرش به عمارت شوگا
☆ویو ته
توی راه کوک همش گریه میکرد آخه این پسر سرد که هیچوقت عاشق نشده بود الان داره گریه میکنه
☆ویو کوک
رسیدیم به ته گفتم همونجا بمونه تا من برم داخل
☆ویو شوگا
«پرش به زمان قبل اینکه به کوک زنگ بزنه»
شوگا اومد پیش ا.ت و ازش به مدت سه مین لب گرفتو ا.ت التماسش میکرد که ولش کنه اما شوگا اهمیت نمیداد بعدش لباس های ا.ت رو توی تنش پاره کردو آروم آروم انگشتاشو وارد ا.ت میکرد برای شوگا این حس لذت بخش بود چون قبلا کوک پدر شوگارو کشته بود و الان شوگا داشت تلافی میکرد
ا.ت جیغ میزد و ناله میکرد
☆ویو ا.ت
دیدم شوگا لباساشو در آوردو منو پرت کرد روی تخت وحشیانه میبوسیدم و روی گردنم مارک های دردناک میزاشت که یهو واردم کرد
ا.ت: عاحححححححح د..... درد.... داره عاحح شوگا درش بیار عاح
شوگا اهمیت نداد تندترش کرد
ا.ت: عاحححح بسه عاح عاح
بعد چند مین شوگا ازش کشید بیرون و ا.ت بی هوش شد
«پرش زمانی به حال»
☆ویو کوک
رفتم داخل دیدم یکی اومدو منو برد پیش توی یه اتاق دیدم شوگا وایساده یه گوشه و ا.ت بی هوشه و هیچ لباسی تنش نبود عصبانی شد
کوک: شوگااااااا تو چی کار کردی(با داد)
شوگا: انتقام گرفتم
و یهو مامورای شوگا ریختن رو سر کوک و اونو میزدن (دوستان شوگاام مافیاست) که یهو مامورای کوکم اومدن دوتاشون شوگارو گرفتن بقیه کوکو نجات دادن و مامورای شوگارو کشتن
کوک به سمت ا.ت رفتو براید بغلش کرد و لباس تنش کرد بردش بیرونو سوار ماشین شدن سریع ا.ت رو گذاشت بیمارستان(کوک دستور داده بود شوگارو به یکی از عمارتاش ببرن) و خودش سریع به اونجا رفت و.........
ادامه دارد
۴.۱k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.