𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
P²³
..........
یک ماه بعد
شوگا«یک ماهی از کما رفتن ا.ت میگذره و عذاب وجدان منم بیشتر میشه...
عمارت ته و کوک
کوک«یک ماه میگذره....بعد رفتن ا.ت عمارت مثل قبل نشد....دیگه اینجا پر سرو صدا نیس...
ته«بعد رفتن ا.ت تنها شدم....دیگه نبود که اذیتش کنم و اذیتم کنه....باهم کرم بریزیم.....دام براش تنگ شده
عمارت شوگا
شوگا«سرم توی لبتاب بود....مشغول برنامه ریزی بودم که گوشیم به صدا دراومد....از بیمارستان بود....نکنه برای ا.ت اتفاقی افتاده باشه.....تماس رو وصل کردم...
.......
پرستار«آقای مین
شوگا«بفرمایید
پرستار«خانم جانگ بهوش اومدن
شوگا«خیلی ممنون
.........
شوگا«گوشی رو قطع کردم....خوشحال شدم که بهوش اومده....سریع لباس هام رو عوض کردم و رفتم بیمارستان....توی راه دوباره گوشیم زنگ خورد.....
.............
تایونگ«قربان خانم بهوش اومدن
شوگا«میدونم
..........
شوگا«گوشی رو قطع کردم.....وقتی رسیدم بیمارستان اتاقی که ا.ت رو برده بودم رو پرسیدم و رفتم.....دکتر توی اتاقش بود.....وقتی دکتر اومد بیرون رفتم سمتش
........
دکتر«حالشون خوبه فقط بهتره دوروز اینجا بمونن و بعد مرخص میشن....
شوگا«خیلی ممنون و میتونم ببینمش
دکتر«البته
............
شوگا«رفتم اتاقش.....روی تخت نشسته بود و به پنجره زل زده بود.....وقتی رفتم داخل برگشت یه نگاهی بخم انداخت و دوباره نگاهشو به پنجره داد...
شوگا«ا.ت
P²³
..........
یک ماه بعد
شوگا«یک ماهی از کما رفتن ا.ت میگذره و عذاب وجدان منم بیشتر میشه...
عمارت ته و کوک
کوک«یک ماه میگذره....بعد رفتن ا.ت عمارت مثل قبل نشد....دیگه اینجا پر سرو صدا نیس...
ته«بعد رفتن ا.ت تنها شدم....دیگه نبود که اذیتش کنم و اذیتم کنه....باهم کرم بریزیم.....دام براش تنگ شده
عمارت شوگا
شوگا«سرم توی لبتاب بود....مشغول برنامه ریزی بودم که گوشیم به صدا دراومد....از بیمارستان بود....نکنه برای ا.ت اتفاقی افتاده باشه.....تماس رو وصل کردم...
.......
پرستار«آقای مین
شوگا«بفرمایید
پرستار«خانم جانگ بهوش اومدن
شوگا«خیلی ممنون
.........
شوگا«گوشی رو قطع کردم....خوشحال شدم که بهوش اومده....سریع لباس هام رو عوض کردم و رفتم بیمارستان....توی راه دوباره گوشیم زنگ خورد.....
.............
تایونگ«قربان خانم بهوش اومدن
شوگا«میدونم
..........
شوگا«گوشی رو قطع کردم.....وقتی رسیدم بیمارستان اتاقی که ا.ت رو برده بودم رو پرسیدم و رفتم.....دکتر توی اتاقش بود.....وقتی دکتر اومد بیرون رفتم سمتش
........
دکتر«حالشون خوبه فقط بهتره دوروز اینجا بمونن و بعد مرخص میشن....
شوگا«خیلی ممنون و میتونم ببینمش
دکتر«البته
............
شوگا«رفتم اتاقش.....روی تخت نشسته بود و به پنجره زل زده بود.....وقتی رفتم داخل برگشت یه نگاهی بخم انداخت و دوباره نگاهشو به پنجره داد...
شوگا«ا.ت
۲۲.۶k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.