رمآنمن و توبرآی همیشه

#رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه

# part : ۱۶

ات داشت بلند میشد ، که یهو سرش گیج رفت
و میخواست بیوفته که .....

کوک به سمتش دوید و براید استایل بغلش کرد
و از اتاق بردش بیرون

ات لب زد و گفت   :
ات : چیکار میکنی ، منو بزار زمین ، من خوبم

ولی کوک به حرفاش گوش نمیداد ، و فقط داشت به راهش ادامه میداد

ات هنوز لباسای بیمارستان تنش بود
کوک حتی امان نداد که اونارو عوض کنه
فقط میخواست از اینجا بره

کوک ات رو برد و سوار ماشین کرد و خودشم نشست

و بادیگارد به سمت خونه راهی شد
ات همینجوری داشت با تعجب به کوک نگاه میکرد

که کوک لب زد و گفت :
کوک : بهت نگفتم ، خوشم نمیاد از اینکه انقدر بهم زل بزنی ؟؟

ات چشمانش رو از روی کوک برداشت و به بیرون داد
داشت از پنجره بیرون رو نگاه میکرد
و لب زد و به کوک گفت  :

ات : دکتر یسیری چیزا بهم گفت که باید انجام بدم

کوک بهش نگاه کرد و گفت :

کوک : ادامه بده ،
ات : زخم روی صورتم رو ، باید هر شب ، حتی امشب پانسمان کنم ، و

کوک : وَ ؟؟؟
ات : گفتش که ، باید یکی دیگه برات پانسمان کنه

کوک : باشه ، خودم میکنم

ات گونه هاش سرخ شد و گفت  :

ات  : نه ، نه اصلا لازم نیس ، خودم میکنم حتی اگه یهو چیز شد بد شد به یکی از خدمتکارا میگم کمکم کنن ....

کوک : همین که گفتم ، خودم میکنم

ات با تعجب داشت بهش نگاه میکرد ولی نگاهش رو ازش برداشت و فکر کرد

اون چش شده ؟ چرا داره باهام انقدر خوب رفتار میکنه ؟؟
فکرای زیادی ، سوال های بی جواب ، ذهن ات رو درگیر کرده بود

فکرایی که ممکن بود بیهوده باشن
سوال های که ممکن بود بی جواب باشن

.....................
ات کل مسیر رو داشت فکر میکرد ، جوری که حتی متوجه نشد که چه تایمی رسیدن

کوک میخواست دوباره ات رو براید بغل کنه که ........

اِدآمه دآرَد ............
دیدگاه ها (۸)

رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه# part : ۱۹از سر جات بلند شدی ک...

رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه# part : ۲۰ یه قدم به سمت جلو ر...

#رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه# part :۱۵ کوک برگشت تا نگاه ک...

#رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه# part:۱۳دیگه بدنت مال خودت نب...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط