رمآنمن و توبرآی همیشه

#رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه

# part :۱۵

کوک برگشت تا نگاه کنه که ........
یهو تلفنش زنگ خورد ، بادیگارد بود ،
تلفن رو برداشت و لب زد :

کوک  : بله ؟
بادیگارد : جناب جئون ، دکتر با شما صحبتی دارن
کوک : باشه الان میام

کوک تلفن رو قط کرد و به سمت در رفت که دید جلوی در یه دختر کوچولو وایساده

کوک رو بهش کرد و گفت ،

کوک : تو اینجا چیکار میکنی کوچولو ؟

دختر کوچولو داشت گریه میکرد ، و سریع دویید و فرار کرد

کوک تعجب کرده بود ، که اون دختر کوچولو چه مشکلی داشت
صورتش ، مثل ات زیبا بود

چند لحظه ای مکث کرد ، و به سمت داخل بیمارستان رفت
................

دکتر و بادیگارد ، جلوی در منتظر کوک بودن
کوک اومد پیش دکتر و لب زد:

کوک : حرفتو بزن
دکتر : چه بلایی به سر خانم ات اوردین ؟ ، روی بدنش پر از زخم ، کبودی ، و روی صورتش یه خراش بزرگه ، که فکر کنم با چاقو زخم شده

کوک : اینا به تو ربطی داره ؟؟
دکتر : باید دست از سر این دختر بردارین ، باید بزارین استراحت کنه ، بدنش دیگه توان نداره

کوک انگشت اشارشو سمت لب دکتر برد و لب زد :

کوک : دهنتو ببند ، از کی تاحالا تو برای من تصمیم میگیری ؟

دکتر : اگه بخوای دوباره شکنجه بدیش ، تا ۱هفته دیگه بیشتر زنده نمیمونه

کوک : فکرشم نکن ، که بخوای منو متوقف کنی ، فقط تا یک هفته استراحت میکنه

و کوک رفت به سمت اتاق ات

دکتر پشتش زیر لب زمزمه کرد :

دکتر : دختر بیچاره

کوک به داخل اتاق ات رفت ، ات بهوش اومده بود ، تا وقتی که کوک رو دید ترسی بدنش رو فرا گرفت

این ترس دقیقا شبیه وقتایی بود ، که کوک داشت شکنجه میدادش

کوک رفت سمتش ولی ات با صدای بلند گفت :

ات : نیا سمتم عوضی

انگاری یچیزی ، داخل قلب کوک شکست
اون ، اون امید بود

کوک نمیدونست چیکار کنه ، الان دیگه نمیتونست احساساتش رو کنترل کنه ، دست خودش نبود

کوک به سمت در رفت  که ،
ات بلند لب زد و گفت   :

ات : کی مرخص میشم ، من حالم خوبه ، نمیخوام اینجا بمونم

کوک زمزمه کرد و گفت :
کوک : میتونی ، الان بیای بریم

ات ، خوشحال شد که میخواست مرخص شه
از بیمارستان بدش میومد ، چون وقتایی که باباش کتکش میزد

مجبور بود بیاد بیمارستان ، تا درمان بشه
کوک تکیه داده بود به دیوار تا ات بلند شه و اماده بشه که برن

ات داشت بلند میشد ، که یهو سرش گیج رفت
و میخواست بیوفته که

اِدآمه دآرد ........
دیدگاه ها (۲)

#رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه# part : ۱۶ات داشت بلند میشد ،...

رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه# part : ۱۹از سر جات بلند شدی ک...

#رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه# part:۱۳دیگه بدنت مال خودت نب...

#رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه# part  : ۱۱که یهو در خونه باز...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۱که یهو پدر لوسیفر اومد و تفنگ رو سمت من...

هنرمند کوچولوی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط