مافیای دلربا part3
لمورا ویو
تیر خورد به شکمم تنها صدایی که شنیدم صدای تهیونگ بود که اسممو داد زدو سیاهییی........
تهیونگ ویو
دیدم تیر خورده به دست هایان ولی رو خودش نیوورد و ماشرو کشید یه تیر دیگه حرومش کردم خورد تو تکفش سریع لمورا رو براید استایل بلغش کردمو از اتاق اومدم بیرون به همه گفتم برن بیرون از عمارتو سریع حرکت کردیم به سمت بیمارستان
ویو بیمارستان ته
رسوندم سریع از ماشین پیاده شدمو لمورا رو بغل کردمو بردم داخل
ته:یکی کمککک کنههههه(عربده)
پرستا:چی شده چی شده (نگران داره به لامورا نگاه میکنه وقتی سرشو بالا میاره به ته نگاه میکنه) اقاا... ی کی.. م. شمایید
ته:یه کاری کن خواهش میکنم دیگه نمیخوام اینم مثل مادرم از دست بدم😭(گریه)
پرستار:بزارینش رو برانکارت سریع
سریع لمورا رو به اتاق عمل میبرن منم پشت در(نشستم به در نگاه میکنم دریچه ها اههه میکشند) منتظرشم که یهو یه دختر خوشقل میاد طرفم
سانجو:اقا ببخشید بیماری به اسم لمورا رو به اینجا اوردن:
پرستار:بله ایشون تو اتاق عمل هستن
ساجو:ممنون مرسی :
سانجو ویو (اها راستی بچه ها اینجا سانجو دوست صمیمیه لمورا هستش)
رسیدم دم در اتاق عمل دیدم یه پسر کراش اونجا داره گریه میکنه رفتم پیشش
سانجو:اقا ببخشین شما همراه لمورا هستین
ته:بله من برادرش هستم(گریه)
تو همین حال بودیم میخواستم حرف بزنم که دکتر از اتاق عمل اومد بیرون
پسره سریع بلند شدو دووید سمت دکتر
ته:دک... تر.. حال... خواهرم چطوره(نگران در حال پاک کردن اشکبمیرم برات تهیون شی)
دکتر:متسافم اقای کیم ایشون رو از دست دادیم
تهیونگ ویو بعد گفتن حرفش احساسی.داشتم کاه توصیف کردنش خیلی سخت بود اون عوضی هم مادرم هم خواهرمو ازم گرفته بود نمیدونستم چیکار کنم
بورام:کات عالی بود برا سکانس بعدی اماده شین💖💌☺️
بازیگرا :چشم خانم کارگردان
تیر خورد به شکمم تنها صدایی که شنیدم صدای تهیونگ بود که اسممو داد زدو سیاهییی........
تهیونگ ویو
دیدم تیر خورده به دست هایان ولی رو خودش نیوورد و ماشرو کشید یه تیر دیگه حرومش کردم خورد تو تکفش سریع لمورا رو براید استایل بلغش کردمو از اتاق اومدم بیرون به همه گفتم برن بیرون از عمارتو سریع حرکت کردیم به سمت بیمارستان
ویو بیمارستان ته
رسوندم سریع از ماشین پیاده شدمو لمورا رو بغل کردمو بردم داخل
ته:یکی کمککک کنههههه(عربده)
پرستا:چی شده چی شده (نگران داره به لامورا نگاه میکنه وقتی سرشو بالا میاره به ته نگاه میکنه) اقاا... ی کی.. م. شمایید
ته:یه کاری کن خواهش میکنم دیگه نمیخوام اینم مثل مادرم از دست بدم😭(گریه)
پرستار:بزارینش رو برانکارت سریع
سریع لمورا رو به اتاق عمل میبرن منم پشت در(نشستم به در نگاه میکنم دریچه ها اههه میکشند) منتظرشم که یهو یه دختر خوشقل میاد طرفم
سانجو:اقا ببخشید بیماری به اسم لمورا رو به اینجا اوردن:
پرستار:بله ایشون تو اتاق عمل هستن
ساجو:ممنون مرسی :
سانجو ویو (اها راستی بچه ها اینجا سانجو دوست صمیمیه لمورا هستش)
رسیدم دم در اتاق عمل دیدم یه پسر کراش اونجا داره گریه میکنه رفتم پیشش
سانجو:اقا ببخشین شما همراه لمورا هستین
ته:بله من برادرش هستم(گریه)
تو همین حال بودیم میخواستم حرف بزنم که دکتر از اتاق عمل اومد بیرون
پسره سریع بلند شدو دووید سمت دکتر
ته:دک... تر.. حال... خواهرم چطوره(نگران در حال پاک کردن اشکبمیرم برات تهیون شی)
دکتر:متسافم اقای کیم ایشون رو از دست دادیم
تهیونگ ویو بعد گفتن حرفش احساسی.داشتم کاه توصیف کردنش خیلی سخت بود اون عوضی هم مادرم هم خواهرمو ازم گرفته بود نمیدونستم چیکار کنم
بورام:کات عالی بود برا سکانس بعدی اماده شین💖💌☺️
بازیگرا :چشم خانم کارگردان
۲.۷k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.