p20
جونگکوک بهش زل زده بود و از بامزگیش خندهش گرفته بود.
-ته
تهیونگ سرشو از شیشه جدا کرد و بهش نگاه انداخت.
-وقتی رسیدیم بیدارت میکنم. بخواب.
با خندهی بامزهای گفت و جونگکوک نتونست جلوی لبخندنه...پیش تو همیشه خوابم میبره. یکم مسخره به نظر میام.
بزرگشو بگیره.
-احتماال خواب درستی نداری.
-آ...آره..چند شبه.
و تو دلش تصحیح کرد "چند ساله"
------------------
وقتی وارد خونه شدن جونگکوک سریع شومینه رو روشن کرد.
-خونه خیلی سرده...و ببخشید تهیونگ..شوفاژها هنوز سرویس
نشدن.
تهیونگ روی زمین کنار شومینه نشست و گفت:
جونگکوک هم روبروی تهیونگ نشست و گاهی زیرچشمی بهزیاد سرمایی نیستم...برای من اشکالی نداره.
چهرهی بینقصش نگاه میکرد که انعکاس شعلههای آتیش روش افتاده بود.
وقتی کمی گرم تر شدن تهیونگ شالگردن رو باز کرد و همراه
با کتش گوشهای انداخت.
نگاه جونگکوک به گردن کبود تهیونگ افتاد و یک لحظه قلبش
رو حس نکرد.
جونگکوک به آرومی به تهیونگ نزدیک شد و اون با تعجبته...اوه خدایا
بهش خیره بود. وقتی دست جونگکوک روی گردنش نشست،
چشماشو بست و به خودش لعنت فرستاد که فراموش کرده. فقط
امیدوار بود جونگکوک چیزی نپرسه.
جونگکوک سر تهیونگو روی سینهش گذاشت و بدون اینکه
حرفی بزنه دستش نوازشوار روی گردن تهیونگ حرکت
کرد.
هیچ ایدهای نداشت که داره چیکار میکنه. اختیار بدنش دستش
نبود.
تهیونگ نفسشو حبس کرده بود و نمیدونست باید چیکار کنه و
وقتی اولین قطرهی اشکش چکید فهمید به این آغوش احتیاج
داشته. خیلی وقت بود که منتظر بود کسی به احساساتش اهمیتبده.
دستش باال اومد و روی سینهی محکم و عضالنی جونگکوک،
کنار سرش قرار گرفت و اشکاش لباس جونگکوک رو خیس
کردن.
جونگکوک چونهشو روی سر تهیونگ گذاشت و به صدای آروم
گریهی تهیونگ گوش کرد. چند دقیقه گذشت اما انگار هیچ
کدوم دوست نداشتن تغییری به حالتشون بدن. تهیونگ فینفین
کرد و دیگه اشک نریخت. سرشو از سینهی جونگکوک جدا
کرد و کمی ازش فاصله گرفت. تمام سعیشو کرد که به چشمای
جونگکوک نگاه نکنه و درعوض به دستای خودش که تو هم
گره خورده بودن نگاه کرد.
-میرم رختخواب بیارم. باید نزدیک شومینه بخوابیم.
جونگکوک گفت و از جاش بلند شد و به سمت اتاق رفت.
تهیونگ به رفتنش نگاه کرد.
هیچوقت دوست نداشت جلوی کسی گریه کنه، اما این
جونگکوک بود. کسی که با تمام وجود نگرانش میشد. کسی که
مسخرهش نمیکرد و بهش اهمیت میداد.
تهیونگ متوجه شد اآلن حس خیلی بهتری نسبت به چند
دقیقهی قبل داره.
---------------------
-ته
تهیونگ سرشو از شیشه جدا کرد و بهش نگاه انداخت.
-وقتی رسیدیم بیدارت میکنم. بخواب.
با خندهی بامزهای گفت و جونگکوک نتونست جلوی لبخندنه...پیش تو همیشه خوابم میبره. یکم مسخره به نظر میام.
بزرگشو بگیره.
-احتماال خواب درستی نداری.
-آ...آره..چند شبه.
و تو دلش تصحیح کرد "چند ساله"
------------------
وقتی وارد خونه شدن جونگکوک سریع شومینه رو روشن کرد.
-خونه خیلی سرده...و ببخشید تهیونگ..شوفاژها هنوز سرویس
نشدن.
تهیونگ روی زمین کنار شومینه نشست و گفت:
جونگکوک هم روبروی تهیونگ نشست و گاهی زیرچشمی بهزیاد سرمایی نیستم...برای من اشکالی نداره.
چهرهی بینقصش نگاه میکرد که انعکاس شعلههای آتیش روش افتاده بود.
وقتی کمی گرم تر شدن تهیونگ شالگردن رو باز کرد و همراه
با کتش گوشهای انداخت.
نگاه جونگکوک به گردن کبود تهیونگ افتاد و یک لحظه قلبش
رو حس نکرد.
جونگکوک به آرومی به تهیونگ نزدیک شد و اون با تعجبته...اوه خدایا
بهش خیره بود. وقتی دست جونگکوک روی گردنش نشست،
چشماشو بست و به خودش لعنت فرستاد که فراموش کرده. فقط
امیدوار بود جونگکوک چیزی نپرسه.
جونگکوک سر تهیونگو روی سینهش گذاشت و بدون اینکه
حرفی بزنه دستش نوازشوار روی گردن تهیونگ حرکت
کرد.
هیچ ایدهای نداشت که داره چیکار میکنه. اختیار بدنش دستش
نبود.
تهیونگ نفسشو حبس کرده بود و نمیدونست باید چیکار کنه و
وقتی اولین قطرهی اشکش چکید فهمید به این آغوش احتیاج
داشته. خیلی وقت بود که منتظر بود کسی به احساساتش اهمیتبده.
دستش باال اومد و روی سینهی محکم و عضالنی جونگکوک،
کنار سرش قرار گرفت و اشکاش لباس جونگکوک رو خیس
کردن.
جونگکوک چونهشو روی سر تهیونگ گذاشت و به صدای آروم
گریهی تهیونگ گوش کرد. چند دقیقه گذشت اما انگار هیچ
کدوم دوست نداشتن تغییری به حالتشون بدن. تهیونگ فینفین
کرد و دیگه اشک نریخت. سرشو از سینهی جونگکوک جدا
کرد و کمی ازش فاصله گرفت. تمام سعیشو کرد که به چشمای
جونگکوک نگاه نکنه و درعوض به دستای خودش که تو هم
گره خورده بودن نگاه کرد.
-میرم رختخواب بیارم. باید نزدیک شومینه بخوابیم.
جونگکوک گفت و از جاش بلند شد و به سمت اتاق رفت.
تهیونگ به رفتنش نگاه کرد.
هیچوقت دوست نداشت جلوی کسی گریه کنه، اما این
جونگکوک بود. کسی که با تمام وجود نگرانش میشد. کسی که
مسخرهش نمیکرد و بهش اهمیت میداد.
تهیونگ متوجه شد اآلن حس خیلی بهتری نسبت به چند
دقیقهی قبل داره.
---------------------
۵.۶k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.