خطر مقداری ناراحتی و اسپویل غمگین بودن رمان😈
خطر مقداری ناراحتی و اسپویل غمگین بودن رمان😈
فراتر از دوستی قسمت ³³
تنها زمانی که میمونه زمان حال هست ، بیاید تا وقتی که توی زمان حال زندگی میکنیم لذت ببریم ، کاری نکنیم که بعدن پشیمون بشیم ، هیچ چیز قابل برگشت نیست حتی انسان ها ، وقتی یکی بره برگردوندنش سخته ، وقتی قلب یکی رو بشکنی سرهم کردن دوبارش سخته ، حواسمون به حرف هامون ، کار هامون ، لذت هامون ، رفتارمون باشه ، معلوم نیست تا کی یه آدم پیش شماست .
>فردا صبح ساعت ⁸:⁰⁰ بلند شدن با صدای آلارم گوشی هیونجین
Hyunjin:
از خواب بلند شدم سریع آلارم رو خاموش کردم دستم گرفته بود چون فیلیکس روی دستم خوابیده بود ، مهم نبود برام ، مهم این بود که اون پیشمه تو بغلم ، آروم سرش رو از روی دستم برداشتم لپ سفید و نرمش رو بوسیدم ، از روی تخت بلند شدم رفتم حوله رو برداشتم رفتم حموم ، از حموم برگشتم دیدم تخت مرتبه فیلیکس هم تو اتاق نیست سریع لباسم رو پوشیدم موهام هم خشک نکردم رفتم تو حال دیدم تو آشپز خونه مشغوله رفتم تو آشپز خونه از پشت بغلش کرد قشنگ احساس کردم یه دیقه ترسید
" صب بخیر کوچولوم "
Felix:
" صبح بخیر "
سرم رو گذاشتم رو شونش بوی بدنش دیونم میکرد، سرم رو بردم سمت گردنش و گردنش رو بو کردم و بعد بو.سی.دم.ش کم کم دیگه تبدیل شد به مارک که با صداش به خودم اومدم
" آخ هیون ، دردم گرفت "
درست شنیدم ؟ گفت هیون ؟
Hyunjin:
" هیون؟ "
Felix:
" هر چی دوست داشتم صدات میکنم "
Hyunjin:
" اوکی بیبی "
گردنش رو که مارک کرده بودم دیدم خیلی پر رنگ کبود شده بود الکی دردش نیومده بود پس ، آروم یکم اونجای گردنش رو ماساژ دادم در جا میرفت از پشت بغلش کرده بودم باهاش میرفتم دیگه داشت میز رو میچید که ولش کردم کمکش کردم میز رو بچینه ، نشستیم شروع کردیم خوردن صبحانه
" فیلیکسم "
Felix:
" هوم؟ بگو "
Hyunjin:
" امروز میای باهام کمپانی ؟ "
Felix:
" اوهوم ، میام ، حدود یه ماه خونه نشینم چون دارن بیمارستان رو بازسازی میکنن "
Hyunjin:
" خب ، پس بعد از صبحانه برو آماده شو ، میشه کیکم هم برداری برم کمپانی بخورم ؟ "
Felix:
" باشه ، میخوای پز بدی که شما نباشین برام تولد بگیرین کوچولوت هست برام تولد بگیره ؟ "
Hyunjin:
" دقیقا "
صبحانمون رو خوردیم رفتیم آماده شدیم کیک رو از تو یخچال برداشتم رفتیم سمت کمپانی ، ماشینم رو تو پارکینگ پارک کردم پیاده شدیم رفتیم سوار آسانسور شدیم طبقه ⁷ رو زدم ، از آسانسور پیاده شدیم فیلیکس رفت پشتم خندم گرفته بود رفتم تو استودیو ضبط کل اعضا نشسته بودن منتظر تنظیم کننده بودن
" صبح بخیر منتظران ، منتظر جذاب گروه بودین ؟ "
Lee know :
" نمک نریز "
ادامه دارد...:)
فراتر از دوستی قسمت ³³
تنها زمانی که میمونه زمان حال هست ، بیاید تا وقتی که توی زمان حال زندگی میکنیم لذت ببریم ، کاری نکنیم که بعدن پشیمون بشیم ، هیچ چیز قابل برگشت نیست حتی انسان ها ، وقتی یکی بره برگردوندنش سخته ، وقتی قلب یکی رو بشکنی سرهم کردن دوبارش سخته ، حواسمون به حرف هامون ، کار هامون ، لذت هامون ، رفتارمون باشه ، معلوم نیست تا کی یه آدم پیش شماست .
>فردا صبح ساعت ⁸:⁰⁰ بلند شدن با صدای آلارم گوشی هیونجین
Hyunjin:
از خواب بلند شدم سریع آلارم رو خاموش کردم دستم گرفته بود چون فیلیکس روی دستم خوابیده بود ، مهم نبود برام ، مهم این بود که اون پیشمه تو بغلم ، آروم سرش رو از روی دستم برداشتم لپ سفید و نرمش رو بوسیدم ، از روی تخت بلند شدم رفتم حوله رو برداشتم رفتم حموم ، از حموم برگشتم دیدم تخت مرتبه فیلیکس هم تو اتاق نیست سریع لباسم رو پوشیدم موهام هم خشک نکردم رفتم تو حال دیدم تو آشپز خونه مشغوله رفتم تو آشپز خونه از پشت بغلش کرد قشنگ احساس کردم یه دیقه ترسید
" صب بخیر کوچولوم "
Felix:
" صبح بخیر "
سرم رو گذاشتم رو شونش بوی بدنش دیونم میکرد، سرم رو بردم سمت گردنش و گردنش رو بو کردم و بعد بو.سی.دم.ش کم کم دیگه تبدیل شد به مارک که با صداش به خودم اومدم
" آخ هیون ، دردم گرفت "
درست شنیدم ؟ گفت هیون ؟
Hyunjin:
" هیون؟ "
Felix:
" هر چی دوست داشتم صدات میکنم "
Hyunjin:
" اوکی بیبی "
گردنش رو که مارک کرده بودم دیدم خیلی پر رنگ کبود شده بود الکی دردش نیومده بود پس ، آروم یکم اونجای گردنش رو ماساژ دادم در جا میرفت از پشت بغلش کرده بودم باهاش میرفتم دیگه داشت میز رو میچید که ولش کردم کمکش کردم میز رو بچینه ، نشستیم شروع کردیم خوردن صبحانه
" فیلیکسم "
Felix:
" هوم؟ بگو "
Hyunjin:
" امروز میای باهام کمپانی ؟ "
Felix:
" اوهوم ، میام ، حدود یه ماه خونه نشینم چون دارن بیمارستان رو بازسازی میکنن "
Hyunjin:
" خب ، پس بعد از صبحانه برو آماده شو ، میشه کیکم هم برداری برم کمپانی بخورم ؟ "
Felix:
" باشه ، میخوای پز بدی که شما نباشین برام تولد بگیرین کوچولوت هست برام تولد بگیره ؟ "
Hyunjin:
" دقیقا "
صبحانمون رو خوردیم رفتیم آماده شدیم کیک رو از تو یخچال برداشتم رفتیم سمت کمپانی ، ماشینم رو تو پارکینگ پارک کردم پیاده شدیم رفتیم سوار آسانسور شدیم طبقه ⁷ رو زدم ، از آسانسور پیاده شدیم فیلیکس رفت پشتم خندم گرفته بود رفتم تو استودیو ضبط کل اعضا نشسته بودن منتظر تنظیم کننده بودن
" صبح بخیر منتظران ، منتظر جذاب گروه بودین ؟ "
Lee know :
" نمک نریز "
ادامه دارد...:)
۴.۰k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.