پارت 15 دزد پنهان
پارت 15 دزد پنهان
پدر جین : اما اشکال نداره مهم اینه که پسرم ازدواج میکنه و تو فراموش میشی برای همیشه
حالم خوب نبود درد داشتم ولی نه درد چاقو هایی که چند دقیقه پیش رو بدنم جا گرفت قلبم درد میکرد از این همه درد قلبم درد گرفته بود انقدر حالم بد بود که متوجه رفتنش نشدم فقط گریه میکردم راست میگفت من فراموش میشم برای همیشه دیگه هیچ کس منو یادش نمیاد شایدم منو بکشه و دیگه هیچ کس منو پیدا نکنه ذهنم پُر شده بود از این چرا ها تو همین فکرا بودم که بخاطر گریه هایی که کردم خوابم برد و دیگه هیچی نفهمیدم
* فلش بک به 8 روز بعد *
نامجون ویو
توی این چند روز بابام گیر داده به ازدواج کردن من همش منو میبره اینور و اونور که من واست یکی رو پیدا کردم نمیتونم بگم دیگه نگرد چون ناراحت میشه ولی از این طرفم من اذیت میشم توی این چند وقته که ا/ت رفته دلم خیلی براش تنگ شده هر روز بیشتر دلتنگش میشم اما هر کاری کردم نتونستم پیداش کنم انگار آب شده رفته زیر زمین نیستش ای کاش حداقل یه بار میومد تو بالکن مثل اونشب هرشب تو بالکن منتظرش میشینم ولی نمیاد دیگه واقعا دارم نا امید میشم امروزم مثل بقیه روزا تکراری بود رفتم سر کارو بعدم اومدم خونه غذا خوردمو خوابیدم همه ی روزام تکراری شده
ساعت 12 شب بود تو بالکن نشسته بودم و منتظر بودم که زنگ خونه به صدا دراومد رفتم ببینم کیه درو باز کردم یه زنه بود این کیه دیگه
زنه : سلام شما جین هستید درسته
جین : بله خودمم شما؟
زنه : منو باباتون فرستاده که خب چیزه
جین : چیزه؟
زنه : یه شب...خوب داشته باشیم
جین : چی ؟ معلوم هست چی میگی برو به اونی که تورو فرستاده بگو من اینکاره نیستم
بعدم درو روش بستم عجب چه گیری کردیما این بابام دیگه از حدش گذشته رفتم سمت گوشیمو زنگ زدم به بابام که با صدایی که نفس نفس میزد جواب داد
پدر جین : بله
جین : بابا حالت خوبه اتفاقی افتاده؟
پدر جین : نه پسرم چیزی نیست بگو چیکار داری
جین : میخواستم بگم
یهو یه صدایی اومد
ا/ت : کم.. ک کن.. ید لط
دیگه صداش نیومد اون صدای ا/ت بود نه امکان نداره
جین : اون ا/ت بود ا/ت اونجا چیکار میکنه؟
پدر جین : نه بابا ا/ت چیه .. اون که رفت این این چیز بود مادرت بود
جین : اما
پدر جین : خب پسرم بگو چیکار داشتی
جین : هیچی مهم نیس
بعدم قط کردم اون ا/ت بود آخه ا/ت پیش بابام چیکار میکرد چرا باید کمک بخواد متوجه نمیشم اگه اگه نه امکان نداره یعنی بابام بهم دروغ گفته و تمام این مدت ا/تو شکنجه داده نه نه چرت و پرت نگو امکان نداره اما اگه واقعیت داشته باشه چی؟ سریع کتمو برداشتم و راه افتادم
دم خونه ی بابام اینا با ماشین منتظر بودم تا ببینم میاد یا نه ساعت 2 بود که دیدم با ماشینش اومد یعنی کجا بوده گفتش صدای مامانم بود پس این کجا بوده وای خدا دارم دیوونه میشم نمیفهمم تا صبح منتظر موندم نخوابیدم و منتظر موندم تا ببینم صبح میره یا نه ساعت 9 صبح بود خواب به چشمام نمیومد فقط میخواستم بدونم بابام داره چیکار میکنه
ساعت نزدیکای 10صبح بود که از خونه زد بیرون متوجه من نشد منم دنبالش جوری که نفهمه راه افتادم کجا داشت میرفت انقدر رفت تا رسید به یه جای پرت رفت و قفل درو باز کرد یه زیر زمین بود رفت داخل طوری که نفهمه منم پشت سرش رفتم وقتی مطمعن شدم که رفته از پله ها رفتم پایین .....باورم نمیشه اینجا دیگه کجاس
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
پدر جین : اما اشکال نداره مهم اینه که پسرم ازدواج میکنه و تو فراموش میشی برای همیشه
حالم خوب نبود درد داشتم ولی نه درد چاقو هایی که چند دقیقه پیش رو بدنم جا گرفت قلبم درد میکرد از این همه درد قلبم درد گرفته بود انقدر حالم بد بود که متوجه رفتنش نشدم فقط گریه میکردم راست میگفت من فراموش میشم برای همیشه دیگه هیچ کس منو یادش نمیاد شایدم منو بکشه و دیگه هیچ کس منو پیدا نکنه ذهنم پُر شده بود از این چرا ها تو همین فکرا بودم که بخاطر گریه هایی که کردم خوابم برد و دیگه هیچی نفهمیدم
* فلش بک به 8 روز بعد *
نامجون ویو
توی این چند روز بابام گیر داده به ازدواج کردن من همش منو میبره اینور و اونور که من واست یکی رو پیدا کردم نمیتونم بگم دیگه نگرد چون ناراحت میشه ولی از این طرفم من اذیت میشم توی این چند وقته که ا/ت رفته دلم خیلی براش تنگ شده هر روز بیشتر دلتنگش میشم اما هر کاری کردم نتونستم پیداش کنم انگار آب شده رفته زیر زمین نیستش ای کاش حداقل یه بار میومد تو بالکن مثل اونشب هرشب تو بالکن منتظرش میشینم ولی نمیاد دیگه واقعا دارم نا امید میشم امروزم مثل بقیه روزا تکراری بود رفتم سر کارو بعدم اومدم خونه غذا خوردمو خوابیدم همه ی روزام تکراری شده
ساعت 12 شب بود تو بالکن نشسته بودم و منتظر بودم که زنگ خونه به صدا دراومد رفتم ببینم کیه درو باز کردم یه زنه بود این کیه دیگه
زنه : سلام شما جین هستید درسته
جین : بله خودمم شما؟
زنه : منو باباتون فرستاده که خب چیزه
جین : چیزه؟
زنه : یه شب...خوب داشته باشیم
جین : چی ؟ معلوم هست چی میگی برو به اونی که تورو فرستاده بگو من اینکاره نیستم
بعدم درو روش بستم عجب چه گیری کردیما این بابام دیگه از حدش گذشته رفتم سمت گوشیمو زنگ زدم به بابام که با صدایی که نفس نفس میزد جواب داد
پدر جین : بله
جین : بابا حالت خوبه اتفاقی افتاده؟
پدر جین : نه پسرم چیزی نیست بگو چیکار داری
جین : میخواستم بگم
یهو یه صدایی اومد
ا/ت : کم.. ک کن.. ید لط
دیگه صداش نیومد اون صدای ا/ت بود نه امکان نداره
جین : اون ا/ت بود ا/ت اونجا چیکار میکنه؟
پدر جین : نه بابا ا/ت چیه .. اون که رفت این این چیز بود مادرت بود
جین : اما
پدر جین : خب پسرم بگو چیکار داشتی
جین : هیچی مهم نیس
بعدم قط کردم اون ا/ت بود آخه ا/ت پیش بابام چیکار میکرد چرا باید کمک بخواد متوجه نمیشم اگه اگه نه امکان نداره یعنی بابام بهم دروغ گفته و تمام این مدت ا/تو شکنجه داده نه نه چرت و پرت نگو امکان نداره اما اگه واقعیت داشته باشه چی؟ سریع کتمو برداشتم و راه افتادم
دم خونه ی بابام اینا با ماشین منتظر بودم تا ببینم میاد یا نه ساعت 2 بود که دیدم با ماشینش اومد یعنی کجا بوده گفتش صدای مامانم بود پس این کجا بوده وای خدا دارم دیوونه میشم نمیفهمم تا صبح منتظر موندم نخوابیدم و منتظر موندم تا ببینم صبح میره یا نه ساعت 9 صبح بود خواب به چشمام نمیومد فقط میخواستم بدونم بابام داره چیکار میکنه
ساعت نزدیکای 10صبح بود که از خونه زد بیرون متوجه من نشد منم دنبالش جوری که نفهمه راه افتادم کجا داشت میرفت انقدر رفت تا رسید به یه جای پرت رفت و قفل درو باز کرد یه زیر زمین بود رفت داخل طوری که نفهمه منم پشت سرش رفتم وقتی مطمعن شدم که رفته از پله ها رفتم پایین .....باورم نمیشه اینجا دیگه کجاس
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
۴۵.۵k
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.