پارت 13 دزد پنهان
پارت 13 دزد پنهان
جین ویو
کل امروزو دل شوره داشتم اصلا نمیدونم چمه حس بدی دارم حالم اصلا خوب نیست منتظر بابام بودم تا بیاد بریم اون دختره رو ببینیم من که به هرحال جواب رد میدم ولی نمیخوام دل بابام بشکنه نشسته بودم و منتظر بودم
که صدای در اومد رفتمو درو باز کردم بابام خیلی خوشتیپ کرده بود لبخند رو لباش بود
پدر جین : سلام پسرم
جین : سلام
پدر جین : چیشده پسرم چرا گرفته ای ؟
جین : از صبح تا حالا دلم شور میزنه اصلا حالم خوب نیست
پدر جین : ولش کن بیا بریم عشقت منتظره
جین : بابااا
پدر جین با خنده : باشه بیا
بعد هم منو برد داخل ماشینو بعد از چند دقیقه رسیدیم انگار خیلی نزدیک بود رفتیم داخل بابام جلوم راه میرفت و منم پشتش تا رفت سر یه میزو وایساد و منو کشید بغل خودش چون پشتش بودم دختره داشت نگامون میکرد ایششش این دیگه کیه اصلا ازش خوشم نیومد بابام نشست که منم بغلش نشستم دختره هی نگاه میکرد اصلا خوشم نمیاد یکی بهم زل بزنه خیلی عجیبه ولی اصلا همچین حسی به ا/ت نداشتم جالب اینه که خودم همش زل میزدم بهش دلم براش تنگ شده اوفففف من دارم چی میگم واسه ی خودم ... یعنی الان کجاست چیکار میکنه توی افکارم بودم که یه دستی جلوی چشمام تکون خورد
پدر جین : جین... جین
جین : ....
پدر جین : جین کجایی پسرم با توام
جین : بله بله چی شده
پدر جین : تو به حرفای ما گوش نمیدی؟
جین : نه من فقط یکم رفتم تو فکر
پدر جین : ما گفتیم یکم باهم آشنا بشید و قرار بزارید خواستیم از تو هم بپرسیم
جین : نمیشه
اینو که گفتم هر دوشون با چشمای گرد نگام کردن
جین : خب یعنی نمیشه من دوست دختر دارم
پدر جین : چی؟
بدون توجه به حرفش گزاشتم رفتم نشستم تو ماشین که بابام بعد از چند دقیقه اومد و نشست
پدر جین : پسرم یعنی چی تو واقعا دوست دختر داری؟
جین : معلومه که نه فقط میخواستم از دست اون دختره ی زشت خلاص بشم
پدر جین : اون که زشت نبود
جین : بابا اصلا حالم خوب نیست میشه بریم خونه؟
پدر جین : میخوای بریم بیمارستان؟
جین : نه نه فقط میخوام برم خونه
پدر جین : باشه پسرم میخوای امشب پیشت بمونم؟
جین : نه نه نمیخواد
پدر جین : باشه
بعدم منو رسوند خونه و خودش رفت امروز خیلی حالم گرفته بود رفتم داخل خونه ، خونه سوت و کور بود حال نداشتم غذا درست کنم رفتم تو اتاقی که ا/ت اونجا بود
خودمو رو تخت پرت کردمو پتو رو بغل کردم این اتاق خیلی بهترم میکرد همونطوری با همون لباسا و همون وضع خوابم برد
پدر جین ویو
وقتی جینو رسوندم رفتم ببینم حال اون دختره چطوره
وقتی رسیدم تو اتاق درو باز کردم و رفتم داخل دیدم بیداره و به سقف زل زده
پدر جین : بیداری؟
بهم نگاهم نکرد و گفت
ا/ت : از درد خوابم نمیبره
پدر جین : پس که اینطور اما این تازه اولشه ما هنوز با هم کار داریم
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
جین ویو
کل امروزو دل شوره داشتم اصلا نمیدونم چمه حس بدی دارم حالم اصلا خوب نیست منتظر بابام بودم تا بیاد بریم اون دختره رو ببینیم من که به هرحال جواب رد میدم ولی نمیخوام دل بابام بشکنه نشسته بودم و منتظر بودم
که صدای در اومد رفتمو درو باز کردم بابام خیلی خوشتیپ کرده بود لبخند رو لباش بود
پدر جین : سلام پسرم
جین : سلام
پدر جین : چیشده پسرم چرا گرفته ای ؟
جین : از صبح تا حالا دلم شور میزنه اصلا حالم خوب نیست
پدر جین : ولش کن بیا بریم عشقت منتظره
جین : بابااا
پدر جین با خنده : باشه بیا
بعد هم منو برد داخل ماشینو بعد از چند دقیقه رسیدیم انگار خیلی نزدیک بود رفتیم داخل بابام جلوم راه میرفت و منم پشتش تا رفت سر یه میزو وایساد و منو کشید بغل خودش چون پشتش بودم دختره داشت نگامون میکرد ایششش این دیگه کیه اصلا ازش خوشم نیومد بابام نشست که منم بغلش نشستم دختره هی نگاه میکرد اصلا خوشم نمیاد یکی بهم زل بزنه خیلی عجیبه ولی اصلا همچین حسی به ا/ت نداشتم جالب اینه که خودم همش زل میزدم بهش دلم براش تنگ شده اوفففف من دارم چی میگم واسه ی خودم ... یعنی الان کجاست چیکار میکنه توی افکارم بودم که یه دستی جلوی چشمام تکون خورد
پدر جین : جین... جین
جین : ....
پدر جین : جین کجایی پسرم با توام
جین : بله بله چی شده
پدر جین : تو به حرفای ما گوش نمیدی؟
جین : نه من فقط یکم رفتم تو فکر
پدر جین : ما گفتیم یکم باهم آشنا بشید و قرار بزارید خواستیم از تو هم بپرسیم
جین : نمیشه
اینو که گفتم هر دوشون با چشمای گرد نگام کردن
جین : خب یعنی نمیشه من دوست دختر دارم
پدر جین : چی؟
بدون توجه به حرفش گزاشتم رفتم نشستم تو ماشین که بابام بعد از چند دقیقه اومد و نشست
پدر جین : پسرم یعنی چی تو واقعا دوست دختر داری؟
جین : معلومه که نه فقط میخواستم از دست اون دختره ی زشت خلاص بشم
پدر جین : اون که زشت نبود
جین : بابا اصلا حالم خوب نیست میشه بریم خونه؟
پدر جین : میخوای بریم بیمارستان؟
جین : نه نه فقط میخوام برم خونه
پدر جین : باشه پسرم میخوای امشب پیشت بمونم؟
جین : نه نه نمیخواد
پدر جین : باشه
بعدم منو رسوند خونه و خودش رفت امروز خیلی حالم گرفته بود رفتم داخل خونه ، خونه سوت و کور بود حال نداشتم غذا درست کنم رفتم تو اتاقی که ا/ت اونجا بود
خودمو رو تخت پرت کردمو پتو رو بغل کردم این اتاق خیلی بهترم میکرد همونطوری با همون لباسا و همون وضع خوابم برد
پدر جین ویو
وقتی جینو رسوندم رفتم ببینم حال اون دختره چطوره
وقتی رسیدم تو اتاق درو باز کردم و رفتم داخل دیدم بیداره و به سقف زل زده
پدر جین : بیداری؟
بهم نگاهم نکرد و گفت
ا/ت : از درد خوابم نمیبره
پدر جین : پس که اینطور اما این تازه اولشه ما هنوز با هم کار داریم
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
۵۰.۰k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.