پارت 14 دزد پنهان
پارت 14 دزد پنهان
پدر جین ویو
وقتی جینو رسوندم رفتم ببینم حال اون دختره چطوره
وقتی رسیدم جلوی در اتاق درو باز کردم و رفتم داخل دیدم بیداره و به سقف زل زده
پدر جین : بیداری؟
بهم نگاهم نکرد و گفت
ا/ت : از درد خوابم نمیبره
پدر جین : پس که اینطور اما این تازه اولشه ما هنوز با هم کار داریم
اینو که گفتم اشکاش ریختن
ا/ت : کار دیگه هم مونده که نکردی؟
پدر جین : البته تو نگران اونجاش نباش
ا/ت : حالش چطوره؟
پدر جین : حال کی؟
ا/ت : حال جین چطوره؟
اعصابم بهم ریخت
پدر جین : حال پسر من به تو چه
اینو گفتم و بازوشو گرفتم و کشوندمش تا برسیم به اتاق وسط راه افتاد انگار نمیتونست راه بره اما واسم مهم نیست بازم گرفتمشو کشوندمش تو همون اتاق پرتش کردم وسط اتاق که صداش در اومد
ا/ت : دفعه ی قبل نشد ایندفعه میخوای منو بکشی نه ؟
پدر جین : نه نمیکشم زجرت میدم
ا/ت : درسته تو ی روانی ای از یه روانی توقع دیگه ای هم نمیشه داشت اینو که گفت رو پام روبروش نشستم و گفتم :
پدر جین : درسته
بعدم پاشدم رفتم سمت میزو چاقو رو برداشتم چاقوی کوچیکی بود ولی با همین کوچیکیش میتونه آدمو تیکه تیکه کنه رفتم سمتش حالش هنوز بد بود نفس که میکشید گلوش خش خش میکرد رفتم جلوتر و چاقو رو روی پهلوش کشیدم
اون قسمتی که خط انداختم خون اومد و لباسش پاره شد
با چاقو به کمرش به پشتش به دستش به کل بدنش خط انداختم کل بدنش خونی بودو گریه میکرد
پدر جین : میدونی چیه
ا/ت : ......
پدر جین : جین داره ازدواج میکنه
ا/ت ویو
اینو که گفت انگار ته دلم خالی شد یه جوری شدم ناراحت شدم خیلی ناراحت شدم حالم بد شد گریه هام بیشتر شد و
ا/ت : دروغه دروغ میگی
دلم میخواست دروغ باشه میخواستم بگه دروغه
پدر جین : نه واقعیته اون ازدواج میکنه و خوشبخت میشه تو هم اینجا جون میدی و هیچ کس ازت خبری نداره نمیدونن مردی یا زنده ای یا کجایی ، میدونی وقتی رفتم در خونه جینو باز کنم تا جین بتونه بیاد بیرون اولین چیزی که بهم گفت چی بود؟
فقط گریه میکردم
پدر جین :خب معلومه که نمیدونی بزار بگم تا بدونی..بهم گفت با تو چیکار کردم کاری باهات کردم یا نه بهش گفتم که روز اول تنبیهت کردم و بعدش تو فرار کردی هیچ کس مخصوصا جین نمیدونه که اینجایی و داری عذاب میکشی
با هر حرفی که میزد اشکام بیشتر میشد دلم بیشتر میگرفت حالم بدتر و بدتر میشد
پدر جین : اما اشکال نداره مهم اینه که پسرم ازدواج میکنه و تو فراموش میشی برای همیشه
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
پدر جین ویو
وقتی جینو رسوندم رفتم ببینم حال اون دختره چطوره
وقتی رسیدم جلوی در اتاق درو باز کردم و رفتم داخل دیدم بیداره و به سقف زل زده
پدر جین : بیداری؟
بهم نگاهم نکرد و گفت
ا/ت : از درد خوابم نمیبره
پدر جین : پس که اینطور اما این تازه اولشه ما هنوز با هم کار داریم
اینو که گفتم اشکاش ریختن
ا/ت : کار دیگه هم مونده که نکردی؟
پدر جین : البته تو نگران اونجاش نباش
ا/ت : حالش چطوره؟
پدر جین : حال کی؟
ا/ت : حال جین چطوره؟
اعصابم بهم ریخت
پدر جین : حال پسر من به تو چه
اینو گفتم و بازوشو گرفتم و کشوندمش تا برسیم به اتاق وسط راه افتاد انگار نمیتونست راه بره اما واسم مهم نیست بازم گرفتمشو کشوندمش تو همون اتاق پرتش کردم وسط اتاق که صداش در اومد
ا/ت : دفعه ی قبل نشد ایندفعه میخوای منو بکشی نه ؟
پدر جین : نه نمیکشم زجرت میدم
ا/ت : درسته تو ی روانی ای از یه روانی توقع دیگه ای هم نمیشه داشت اینو که گفت رو پام روبروش نشستم و گفتم :
پدر جین : درسته
بعدم پاشدم رفتم سمت میزو چاقو رو برداشتم چاقوی کوچیکی بود ولی با همین کوچیکیش میتونه آدمو تیکه تیکه کنه رفتم سمتش حالش هنوز بد بود نفس که میکشید گلوش خش خش میکرد رفتم جلوتر و چاقو رو روی پهلوش کشیدم
اون قسمتی که خط انداختم خون اومد و لباسش پاره شد
با چاقو به کمرش به پشتش به دستش به کل بدنش خط انداختم کل بدنش خونی بودو گریه میکرد
پدر جین : میدونی چیه
ا/ت : ......
پدر جین : جین داره ازدواج میکنه
ا/ت ویو
اینو که گفت انگار ته دلم خالی شد یه جوری شدم ناراحت شدم خیلی ناراحت شدم حالم بد شد گریه هام بیشتر شد و
ا/ت : دروغه دروغ میگی
دلم میخواست دروغ باشه میخواستم بگه دروغه
پدر جین : نه واقعیته اون ازدواج میکنه و خوشبخت میشه تو هم اینجا جون میدی و هیچ کس ازت خبری نداره نمیدونن مردی یا زنده ای یا کجایی ، میدونی وقتی رفتم در خونه جینو باز کنم تا جین بتونه بیاد بیرون اولین چیزی که بهم گفت چی بود؟
فقط گریه میکردم
پدر جین :خب معلومه که نمیدونی بزار بگم تا بدونی..بهم گفت با تو چیکار کردم کاری باهات کردم یا نه بهش گفتم که روز اول تنبیهت کردم و بعدش تو فرار کردی هیچ کس مخصوصا جین نمیدونه که اینجایی و داری عذاب میکشی
با هر حرفی که میزد اشکام بیشتر میشد دلم بیشتر میگرفت حالم بدتر و بدتر میشد
پدر جین : اما اشکال نداره مهم اینه که پسرم ازدواج میکنه و تو فراموش میشی برای همیشه
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
۴۹.۹k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.