فیک باکوگو
فیک باکوگو
-15- حرفام تموم شد
جرعت نداشتم سرمو بگیرم بالا
می ترسیدم ببینم که کیریشیما سان و شوتو سان فقط همونجا ازم دفاع کردن...
ولی بالاخره سرمو گرفتم بالا و دیدم همه دارن با لبخند بهم نگاه می کنن.
بعدش برام دست زدن.
خوشحال شدم و لبخند زدم.
المایت: ما خوشحالیم که راه درست رو انتخاب کردی. الانم دیگه مدرسه تمومه. میتونید برید.
کیفم رو برداشتم و رفتم توی حیاط
یهو حس کردم یکی دستمو گرفته
بر گشتم و دیدم باکوگو سرخ شده و دستمو گرفته. ولی بهم نگاه نمی کنه و داره صاف راهشو میره.
ا.ت: باکوگو سان بازم بابت دروغ گفتنم عذر می خوام
باکوگو: ... می خواستم یه چیزی ازت بپرسم
ا.ت: چی؟
باکوگو: به پشت سرش نگاه کرد و دید کیریشیما و دنکی دارن تشویقش می کنن* عام...
ا.ت: خندید* منتظرم
باکوگو: می خواستم بدونم که دوست دخترم... میشی...؟
ا.ت: ...
باکوگو: استرس گرفت*
یهو ناخودآگاه برگشتم و بوسیدمش.
ا.ت: اره...اره میشم *بغلش کردی*
باکوگو: سرخ شد*
از باکوگو خوشم میاد
اخلاقش جالبه
دیگه هیچ کس ، حتی شیگاراکی توی قلب من جا نداره
وقتی کسی مثل باکوگو رو دارم...!
اینم از فیک باکوگو
تموم شد ^^
-15- حرفام تموم شد
جرعت نداشتم سرمو بگیرم بالا
می ترسیدم ببینم که کیریشیما سان و شوتو سان فقط همونجا ازم دفاع کردن...
ولی بالاخره سرمو گرفتم بالا و دیدم همه دارن با لبخند بهم نگاه می کنن.
بعدش برام دست زدن.
خوشحال شدم و لبخند زدم.
المایت: ما خوشحالیم که راه درست رو انتخاب کردی. الانم دیگه مدرسه تمومه. میتونید برید.
کیفم رو برداشتم و رفتم توی حیاط
یهو حس کردم یکی دستمو گرفته
بر گشتم و دیدم باکوگو سرخ شده و دستمو گرفته. ولی بهم نگاه نمی کنه و داره صاف راهشو میره.
ا.ت: باکوگو سان بازم بابت دروغ گفتنم عذر می خوام
باکوگو: ... می خواستم یه چیزی ازت بپرسم
ا.ت: چی؟
باکوگو: به پشت سرش نگاه کرد و دید کیریشیما و دنکی دارن تشویقش می کنن* عام...
ا.ت: خندید* منتظرم
باکوگو: می خواستم بدونم که دوست دخترم... میشی...؟
ا.ت: ...
باکوگو: استرس گرفت*
یهو ناخودآگاه برگشتم و بوسیدمش.
ا.ت: اره...اره میشم *بغلش کردی*
باکوگو: سرخ شد*
از باکوگو خوشم میاد
اخلاقش جالبه
دیگه هیچ کس ، حتی شیگاراکی توی قلب من جا نداره
وقتی کسی مثل باکوگو رو دارم...!
اینم از فیک باکوگو
تموم شد ^^
۲۵.۶k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.