فیک باکوگو
فیک باکوگو
-۱۴- توگا: بس کنید المایت ساااان! ماهم تکنیک های خودمون رو داریممم
دابی: فکر کنم جاسوسمون قراره خائن از اب در بیاد!
المایت: هر کاری هم بکنید، فعلا اون جاسوس توی جمع ماست و یعنی فعلا باید برای ما مبارزه کنه...
شیگاراکی: پس بذار بگم جاسوس ما کیه!
المایت: می خوای بگی؟ منتظرم
شیگاراکی: خوش بحالت که انقدر خونسردی! راستی...معلومه که یو ای سیستم امنیتی قوی ای داره... المایت! عقلت کجا رفته؟ جایی که سیستم امنیتی خوبی داره نمیذاره یه دانش آموز مشکوک با سابقه ی نا معلوم بعد دو هفته بیاد مدرسه!
میذاره؟
یهو سنگینی نگاه ها رو روی خودم حس کردم... قراره ازم متنفر بشن...اره...شیگاراکی...
ا.ت: *داره با داد این حرف هارو میگه* شیگاراکی تومورا ! من حاضرم همینجا به دست همین دانش آموز ها کشته بشم یا انقد شکنجه بشم تا بمیرم! ولی دیگه بهت خدمت نمی کنم!
یادته روز اولی رو که اومدم به لیگ؟ تو بهم گفتی قوی نیستی.
حتی امید هم ندادی که بتونی ازم یه تبهکار خوب در بیاری!
ولی اینجا، توی این مدرسه، من درک شدم!
من؛ دیگه هیچ وقت سمت تو و لیگ نمیام ! *داد*
دابی: لبخند زد* فکر کنم نباید بهت ماموریت میدادیم!
شیگاراکی: هوم...ولی تو ضعیفی...
المایت: شیگاراکی تومورا یادت باشه که نباید با دانش آموزان من این طوری حرف بزنی ! *داد*
شیگاراکی: دانش اموزت!؟
کیریشیما: اره! اون جزوی از کلاس ماست! فکرش رو هم نکن عضوی به این خوبی رو بهت بدیم ! *لبخند*
شوتو: اره...ا.ت سان دختره خوبیه. همین که نمی خواد دیگه با شما باشه اینو ثابت می کنه.
شیگاراکی: اروم* فکر کنم نباید میومدیم... سریع بریم...
*سریع با کمک کوسه ی یکی از اعضا رفتن و شما هم وقتی دیدید کسی نمونده رفتید توی کلاس نشستید و تو رفتی پای تخته تا همه چیز رو توضیح بدی*
ا.ت: ... این داستان من بود. وقتی اومدم اینجا معنی قهرمان و تبهکار بودن رو فهمیدم. یهو یاد کار هایی که با مردم می کردن افتادم ... من دلیلی نداشتم تا اونجا بمونم، ولی پیش شما با این حس خوب نمونم!
-۱۴- توگا: بس کنید المایت ساااان! ماهم تکنیک های خودمون رو داریممم
دابی: فکر کنم جاسوسمون قراره خائن از اب در بیاد!
المایت: هر کاری هم بکنید، فعلا اون جاسوس توی جمع ماست و یعنی فعلا باید برای ما مبارزه کنه...
شیگاراکی: پس بذار بگم جاسوس ما کیه!
المایت: می خوای بگی؟ منتظرم
شیگاراکی: خوش بحالت که انقدر خونسردی! راستی...معلومه که یو ای سیستم امنیتی قوی ای داره... المایت! عقلت کجا رفته؟ جایی که سیستم امنیتی خوبی داره نمیذاره یه دانش آموز مشکوک با سابقه ی نا معلوم بعد دو هفته بیاد مدرسه!
میذاره؟
یهو سنگینی نگاه ها رو روی خودم حس کردم... قراره ازم متنفر بشن...اره...شیگاراکی...
ا.ت: *داره با داد این حرف هارو میگه* شیگاراکی تومورا ! من حاضرم همینجا به دست همین دانش آموز ها کشته بشم یا انقد شکنجه بشم تا بمیرم! ولی دیگه بهت خدمت نمی کنم!
یادته روز اولی رو که اومدم به لیگ؟ تو بهم گفتی قوی نیستی.
حتی امید هم ندادی که بتونی ازم یه تبهکار خوب در بیاری!
ولی اینجا، توی این مدرسه، من درک شدم!
من؛ دیگه هیچ وقت سمت تو و لیگ نمیام ! *داد*
دابی: لبخند زد* فکر کنم نباید بهت ماموریت میدادیم!
شیگاراکی: هوم...ولی تو ضعیفی...
المایت: شیگاراکی تومورا یادت باشه که نباید با دانش آموزان من این طوری حرف بزنی ! *داد*
شیگاراکی: دانش اموزت!؟
کیریشیما: اره! اون جزوی از کلاس ماست! فکرش رو هم نکن عضوی به این خوبی رو بهت بدیم ! *لبخند*
شوتو: اره...ا.ت سان دختره خوبیه. همین که نمی خواد دیگه با شما باشه اینو ثابت می کنه.
شیگاراکی: اروم* فکر کنم نباید میومدیم... سریع بریم...
*سریع با کمک کوسه ی یکی از اعضا رفتن و شما هم وقتی دیدید کسی نمونده رفتید توی کلاس نشستید و تو رفتی پای تخته تا همه چیز رو توضیح بدی*
ا.ت: ... این داستان من بود. وقتی اومدم اینجا معنی قهرمان و تبهکار بودن رو فهمیدم. یهو یاد کار هایی که با مردم می کردن افتادم ... من دلیلی نداشتم تا اونجا بمونم، ولی پیش شما با این حس خوب نمونم!
۱۹.۷k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.