پارت11
پارت11
پرش زمانی
ساعت 3
وای خاک تو سرم انقدر خوندم که ناهارو یادم رفته درست کنم الان بچها گشنشون هس
ات میره ناهار درست میکنه بچها رو صدا میزنه...
ویو جونگکوک
عجب بویی میاد.. ات غذا درست کرده وای خدا این دختر چقدر خوبه. شگفت انگیز هس.
جونگکوک: چه بویی میاد ات دست پختت خیلی خوبه... دستت دردنکنه
ات: خاهش میکنم
همگی اومدن پایین داشتن غذا میخوردن که لیا از بالا جیغ زد همه رفتن بالا
لیا: اونجا..... مار.... کمک
همه میخواستن اون مارو بکشن که ات رفت پیشه مار
یوری: ات چیکار میکنی بیا کنار
جونگکوک: ات میگم بیا کنار خطر ناکه (داد)
ات: اروم باشین... سلام خانوم مار
ات با مار داشت حرف میزد احساس کرد چیزی میخواد... اون دنباله بچهاش اومده بود
ات: اومدی دنباله بچهات (مهربون)
مار اروم از کنارش رفت و بچهاشو اورد
مار: ممنون خانوم
همه شوکه شدن یه مار داشت حرف میزد
مار: من شمارو تویه اینده میبینم ات
همه دهناشون باز موند
ات: تو... تو... داری... حرف میزنی (شوکه)
مار رفت
پرش زمانی
همه تویه اتاقاشون بودن اما ات تویه کتابخانه جونگکوک حصلش سر رفته بود
تصمیم گرفت بره کله خونرو بگرده
ویو جونگکوک
داشتم همین طور میگشتم که یه اتاق توجمو جلب کرد رفتم درشو باز کردم که دیدم ات داره کتاب میخونه. این دختر چقدر شگفت انگیز هس من دارم عاشقش میشم
رفتم پیشش نشستم
جونگکوک: داری چی میخونی
ات: اممم دارم دنیایه جادویی رو میخونم تو اینجا چیکار میکنی
جونگکوک: همینجوری داشتم میگشتم که رسیدم به این کتابخونه. کتابخونه جالبی هس
ات: اوهوم
جونگکوک: ات الان خوبی پاهات خوبه
ات: اره خوبم (مهربون)
جونگکوک: خوب خوبه
ات همیشه دستاش میلرزه (پیشه خودش گفت)
جونگکوک: ات چرا دستات میلرزه
ات: ها خب من وقتی افسرده باشم دستام میلرزه
جونگکوک: برایه چی افسرده هستی
ات: چون... از دنیا بدم میاد... داره اذیتم میکنه... بعضی وقتا میگم من اصلا ماله این دنیا نیستم... میدونی چیزایی تویه مغزم میاد که اصلا خودمم نمیدونم چیه همش یکی میگه تو کشته شدی تو اصلا زنده نیستی
جونگکوک: ات تو نباید به اینا گوش کنی حالت بدتر میشه خودتو نابود میکنی (نگران)
ببخشید کم بود ♥
#فیک_جونگکوک
پرش زمانی
ساعت 3
وای خاک تو سرم انقدر خوندم که ناهارو یادم رفته درست کنم الان بچها گشنشون هس
ات میره ناهار درست میکنه بچها رو صدا میزنه...
ویو جونگکوک
عجب بویی میاد.. ات غذا درست کرده وای خدا این دختر چقدر خوبه. شگفت انگیز هس.
جونگکوک: چه بویی میاد ات دست پختت خیلی خوبه... دستت دردنکنه
ات: خاهش میکنم
همگی اومدن پایین داشتن غذا میخوردن که لیا از بالا جیغ زد همه رفتن بالا
لیا: اونجا..... مار.... کمک
همه میخواستن اون مارو بکشن که ات رفت پیشه مار
یوری: ات چیکار میکنی بیا کنار
جونگکوک: ات میگم بیا کنار خطر ناکه (داد)
ات: اروم باشین... سلام خانوم مار
ات با مار داشت حرف میزد احساس کرد چیزی میخواد... اون دنباله بچهاش اومده بود
ات: اومدی دنباله بچهات (مهربون)
مار اروم از کنارش رفت و بچهاشو اورد
مار: ممنون خانوم
همه شوکه شدن یه مار داشت حرف میزد
مار: من شمارو تویه اینده میبینم ات
همه دهناشون باز موند
ات: تو... تو... داری... حرف میزنی (شوکه)
مار رفت
پرش زمانی
همه تویه اتاقاشون بودن اما ات تویه کتابخانه جونگکوک حصلش سر رفته بود
تصمیم گرفت بره کله خونرو بگرده
ویو جونگکوک
داشتم همین طور میگشتم که یه اتاق توجمو جلب کرد رفتم درشو باز کردم که دیدم ات داره کتاب میخونه. این دختر چقدر شگفت انگیز هس من دارم عاشقش میشم
رفتم پیشش نشستم
جونگکوک: داری چی میخونی
ات: اممم دارم دنیایه جادویی رو میخونم تو اینجا چیکار میکنی
جونگکوک: همینجوری داشتم میگشتم که رسیدم به این کتابخونه. کتابخونه جالبی هس
ات: اوهوم
جونگکوک: ات الان خوبی پاهات خوبه
ات: اره خوبم (مهربون)
جونگکوک: خوب خوبه
ات همیشه دستاش میلرزه (پیشه خودش گفت)
جونگکوک: ات چرا دستات میلرزه
ات: ها خب من وقتی افسرده باشم دستام میلرزه
جونگکوک: برایه چی افسرده هستی
ات: چون... از دنیا بدم میاد... داره اذیتم میکنه... بعضی وقتا میگم من اصلا ماله این دنیا نیستم... میدونی چیزایی تویه مغزم میاد که اصلا خودمم نمیدونم چیه همش یکی میگه تو کشته شدی تو اصلا زنده نیستی
جونگکوک: ات تو نباید به اینا گوش کنی حالت بدتر میشه خودتو نابود میکنی (نگران)
ببخشید کم بود ♥
#فیک_جونگکوک
۱۱.۳k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.