جرعهایازتو
╭────────╮
𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮
╰────────╯
جـرعــهایازتــو²¹
جونگ کوک روی تخت نشسته بود و یورو روبه روش ایستاده بود.
جونگ کوک بلند شد و گفت:تا حالا بهت گفتم عاشق چشماتم؟
یورو روی انگشت های پاش بلند شد و..
سریع رومو برگردوندم.
نمیخواستم بیشتر از این قلبم فشرده بشه..
بغض گلومو چنگ میزد و بی صدا گریه میکردم.
تازه فهمیدم چقدر عاشقشم..
الان که دیگه مطمئن شده بودم اون برای من نیست..
چرا؟
چرا باید عاشق همچین هیولایی بشم که براش یه بازیچه ای بیش نیستم.
بغضمو قورت دادم و اشکامو پاک کردم.
و از پله ها رفتم پایین.
جام رو پر از شراب کردم و نصفش رو سر کشیدم.
یکی جامشو به طرفم گرفت:چرا تنها مینوشی؟،برای منم بریز
سرمو چرخوندم.
یه پسر قد بلند با چشمهای درشت مشکی.
هوفی کشیدم و گفتم:مگه خودت دست نداری؟
خنده ای کرد و گفت:اوو،نمیدونستم انقدر تند برخوردی،دلم میخواد با دستای خودت برام بریزی
نزدیکش شدم و دستشو گرفتم.
جام خودمو نزدیک لبش کردم و گفتم:پس مال منو بنوش
یهو یکی محکم دستمو گرفت و کشید،جام محکم خورد زمین و شکست.
با صدای بلندی که داد همه به ما خیره شده بودن.
جونگ کوک با چشمهایی که آتیش توش شعلهور بود بهم نگاه میکرد.
از میون دندوناش گفت:میکشمت
با قدم های محکمش منو به سمت اتاق برد.
پرتم کرد توی اتاق و درو محکم بست.
روی زمین خودمو کشیدم عقب.
با دست های مچ شدش به سمتم قدم برداشت و گفت:پس از این عشوه گری ها هم بلدی؟
کل تنم میلرزید و نفس نفس میزدم.
خم شد و چونمو گرفت و ادامه داد:فقط پیش من رو نمیکردی...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮
╰────────╯
جـرعــهایازتــو²¹
جونگ کوک روی تخت نشسته بود و یورو روبه روش ایستاده بود.
جونگ کوک بلند شد و گفت:تا حالا بهت گفتم عاشق چشماتم؟
یورو روی انگشت های پاش بلند شد و..
سریع رومو برگردوندم.
نمیخواستم بیشتر از این قلبم فشرده بشه..
بغض گلومو چنگ میزد و بی صدا گریه میکردم.
تازه فهمیدم چقدر عاشقشم..
الان که دیگه مطمئن شده بودم اون برای من نیست..
چرا؟
چرا باید عاشق همچین هیولایی بشم که براش یه بازیچه ای بیش نیستم.
بغضمو قورت دادم و اشکامو پاک کردم.
و از پله ها رفتم پایین.
جام رو پر از شراب کردم و نصفش رو سر کشیدم.
یکی جامشو به طرفم گرفت:چرا تنها مینوشی؟،برای منم بریز
سرمو چرخوندم.
یه پسر قد بلند با چشمهای درشت مشکی.
هوفی کشیدم و گفتم:مگه خودت دست نداری؟
خنده ای کرد و گفت:اوو،نمیدونستم انقدر تند برخوردی،دلم میخواد با دستای خودت برام بریزی
نزدیکش شدم و دستشو گرفتم.
جام خودمو نزدیک لبش کردم و گفتم:پس مال منو بنوش
یهو یکی محکم دستمو گرفت و کشید،جام محکم خورد زمین و شکست.
با صدای بلندی که داد همه به ما خیره شده بودن.
جونگ کوک با چشمهایی که آتیش توش شعلهور بود بهم نگاه میکرد.
از میون دندوناش گفت:میکشمت
با قدم های محکمش منو به سمت اتاق برد.
پرتم کرد توی اتاق و درو محکم بست.
روی زمین خودمو کشیدم عقب.
با دست های مچ شدش به سمتم قدم برداشت و گفت:پس از این عشوه گری ها هم بلدی؟
کل تنم میلرزید و نفس نفس میزدم.
خم شد و چونمو گرفت و ادامه داد:فقط پیش من رو نمیکردی...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
- ۲۱۹
- ۰۵ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط