پارت ۱۴۴

ات با عصبانیت ارنج جونگ‌کوک رو گرفت و هلش داد به سمت اتاق:
– «دیگه واقعا؟! برو لباستو عوض کن!»

جونگ‌کوک با همون آرامش همیشگیش لبخند کجی زد، بی‌اعتنا رفت سمت اتاقش تا لباسشو عوض کنه.

ات که نفسش هنوز تند می‌زد، برگشت سمت جونگ‌سو:
– «می‌مونین یا نه؟»

جونگ‌سو کیفش رو جمع کرد و با لبخند گفت:
– «نه دیگه، ما هم می‌ریم.»

ات لبخندی زد و گفت:
– «به سلامت.»

جونگ‌سو وسایلش رو برداشت و با تهیونگ سوار ماشین شد و رفتن.

ات آهی کشید و در سکوت به سمت اتاقش رفت. وقتی رسید بالا، چشمش به جونگ‌کوک افتاد که روی تختش دراز کشیده بود و بی‌تفاوت به همه‌چیز نگاه می‌کرد.

ات داد زد، با صدای بلند و کمی ترس:
– «دیوونه شدی مرد؟ چته این کارا چیه؟!»

جونگ‌کوک بدون اینکه سرش رو بلند کنه، با همون لحن سرد و آرام گفت:
– «آرام باش، فقط یه کاری که لازم بود انجام دادم.»

ات نزدیک‌تر رفت و دستشو روی شونه‌ی جونگ‌کوک گذاشت، کمی فشار داد و گفت:
– «لازم بود؟ این یه دست بود… یه آدم! می‌فهمی داری چی می‌گی؟»

جونگ‌کوک نفس عمیقی کشید و سرشو کمی بلند کرد، چشم‌هاش هنوز سرد و بی‌تفاوت بود، اما صداش کمی نرم‌تر شد:
– «یطوری رفتار میکنی انگار تاحالا ادم نکشتی.»

ات هنوز عصبی بود، اما یه چیزی توی لحن جونگ‌کوک باعث شد کمی آروم‌تر بشه:
– «چه فرقی میکنه.»

جونگ‌کوک یه لحظه نگاهش رو از ات گرفت و گفت:
– «به هرحال این وظیفه ی شوهرو مرد خونس که مشکلاتی مثل اینو حل کنه.»

ات سرشو به سمت تخت خم کرد و زیر لب گفت:
– «تو دیوونه‌ای...»

جونگ‌کوک لبخند کجی زد، دستشو روی شونه‌ی ات گذاشت و خیلی آروم زمزمه کرد:
– «خوبه که منو میشناسی.»

ات نفس عمیقی کشید، حس کرد حتی با همه‌ی ترس و دیوانگی، بودن کنار جونگ‌کوک یه جور امنیت عجیب داره.
دیدگاه ها (۱۲)

پارت ۱۴۵

پارت ۱۴۶

پارت ۱۴۳

پارت ۱۴۲

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

پارت ۱۶۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط