گریه ی شبانه پارت ۱۱
گریه ی شبانه پارت ۱۱
+واااای یه لحظه وایسین الان گوشی رو میزارم رو اسپیکر.
گوشی رو گذاشتم رو اسپیکر
+خب ارشاویر ویلیام... ویلیام....
نمیتونستم بگم کسیه که دلم رو خورد کرد و زندگیم رو نابود کرد.
٪ویلیام برام مهم نیس که تو کی هستی بهتره دیگه به دوست دختر من زنگ نزنی وگرنه زندگیت رو نابود میکنم
دوست دختر؟ من کی دوست دختر ارشاویر شدم، من اصن نمیشناسمش
_یعنی چی...... جسیکااااا چرا بم نگفتی.... جسیکااااا
٪تو دیگه نباید اسم جسیکا رو بیاریییی عوضیییی
چرا یهو اینطوری شد.
_یه ادرس بده. اکه جرعت داری رو در رو این حرفارو بزن
٪باشه
ادرس رو با گوشیم فرستاد و ویلیام گفت زود میام. اگه ارشاویر بفهمه که ویلیام دنیام رو سیاه کرد میکشتش
+ارشاویر چرا گفتی من دوست دخترتم؟
٪اگه نمیگفتم اون دست از سرت بر نمیداشت
لحنش وقتی باهام حرف میزد اروم بود ولی وقتی با ویلیام حرف میزد عصبانی و خشن بود.
+تروخدا کاریش نداشته باش
٪نگران نباش فقط وقتی اومد برو تو اتاق و گوشاتم بگیر
+چرا؟
٪اینطوری بهتره
یعنی اون میخواست اذیت نشم؟ شایدم میخواست که نبینم چطوری دعوا میکنن. فکر و خیال رو زدم کنار که زنگ در خورد. پاشدم برم درا باز کنم که ارشاویر دستم رو گرفت و گفت: برو تو اتاق و کاری که گفتم رو بکنم من درا باز میکنم. رفتم تو اتاق و درا بستم و گوشام رو گرفتم و چشمامم بستم.
صدای داد هاشون یه کم به گوشم میومد و سعی میکردم سفت تر گوشام رو بگیرم. بعد نیم ساعت ارشاویر اومد تو اتاق. وقتی در باز شد رفتم عقب و چسبیدم به تخت چون صورت و دستش خونی بود و لباساش پاره. خیلی ترسیده بودم. دستاش رو بالا اورد و گفت: نترس نترس کاریت ندارم. تروخدا گریه نکن لعنتی.
نمیتونستم گریه نکنم.
+نیا نزدیک. خواهش میکنم برو.
٪باشه میرم فقط اروم باش.
رفت بیرون و در رو بست. خیلی ازش ترسیده بودم، این همون ادمی بود که اروم بود.
چند دقیقه بعد اشکام رو پاک کرده بودم و با کلی ترس رفتم تو پذیرایی.
ویلیام هم مث ارشاویر شده بد ولی اون کلا لباس نداشت. با شدت اومد سمتم و چند قدم رفتم عقب و گفتم: لطفا نیا جلو.
ارشاویر فهمید که ترسیدم و اومد سمتم. سعی کردم نترسم ازش و نرم عقب. ویلیام رو کشید عقب و اومد دستش رو گذاشت پشت کمرم و منا به خودش چسبوند.
٪از اینجا گورتا گم کن تا بدتر نزدمت.
_میبینم ارشاویر. بلایی سرت میارم که بفهمی جسیکا فقط مال منه
اخمی روی صورت ارشاویر نشست و منا بیشتر به خودش چسبوند و منم برای اینکه حرص ویلیام در بیاد دستم رو گذاشت روی کمر ارشاویر. البته قدم خیلی کوتاه بود و به سختی دستم رو کمرش بود. ارشاویر لبخندی زد و بهم نگاه کرد، ویلیام با حرص نگاهمون کرد و لباسش رو برداشت و از خونه رفت بیرون. دستم رو از کمر ارشاویر برداشتم اما اون هنوز دستش رو کمرم بود و هنوز بهش چسبیده بودم
+اممم ویلیام دیگه رفت نمیخوای دستت رو برداری؟
٪نمیخوام بردارم همینطوری خوبه
فقط بهش نگاه میکردم
+واااای یه لحظه وایسین الان گوشی رو میزارم رو اسپیکر.
گوشی رو گذاشتم رو اسپیکر
+خب ارشاویر ویلیام... ویلیام....
نمیتونستم بگم کسیه که دلم رو خورد کرد و زندگیم رو نابود کرد.
٪ویلیام برام مهم نیس که تو کی هستی بهتره دیگه به دوست دختر من زنگ نزنی وگرنه زندگیت رو نابود میکنم
دوست دختر؟ من کی دوست دختر ارشاویر شدم، من اصن نمیشناسمش
_یعنی چی...... جسیکااااا چرا بم نگفتی.... جسیکااااا
٪تو دیگه نباید اسم جسیکا رو بیاریییی عوضیییی
چرا یهو اینطوری شد.
_یه ادرس بده. اکه جرعت داری رو در رو این حرفارو بزن
٪باشه
ادرس رو با گوشیم فرستاد و ویلیام گفت زود میام. اگه ارشاویر بفهمه که ویلیام دنیام رو سیاه کرد میکشتش
+ارشاویر چرا گفتی من دوست دخترتم؟
٪اگه نمیگفتم اون دست از سرت بر نمیداشت
لحنش وقتی باهام حرف میزد اروم بود ولی وقتی با ویلیام حرف میزد عصبانی و خشن بود.
+تروخدا کاریش نداشته باش
٪نگران نباش فقط وقتی اومد برو تو اتاق و گوشاتم بگیر
+چرا؟
٪اینطوری بهتره
یعنی اون میخواست اذیت نشم؟ شایدم میخواست که نبینم چطوری دعوا میکنن. فکر و خیال رو زدم کنار که زنگ در خورد. پاشدم برم درا باز کنم که ارشاویر دستم رو گرفت و گفت: برو تو اتاق و کاری که گفتم رو بکنم من درا باز میکنم. رفتم تو اتاق و درا بستم و گوشام رو گرفتم و چشمامم بستم.
صدای داد هاشون یه کم به گوشم میومد و سعی میکردم سفت تر گوشام رو بگیرم. بعد نیم ساعت ارشاویر اومد تو اتاق. وقتی در باز شد رفتم عقب و چسبیدم به تخت چون صورت و دستش خونی بود و لباساش پاره. خیلی ترسیده بودم. دستاش رو بالا اورد و گفت: نترس نترس کاریت ندارم. تروخدا گریه نکن لعنتی.
نمیتونستم گریه نکنم.
+نیا نزدیک. خواهش میکنم برو.
٪باشه میرم فقط اروم باش.
رفت بیرون و در رو بست. خیلی ازش ترسیده بودم، این همون ادمی بود که اروم بود.
چند دقیقه بعد اشکام رو پاک کرده بودم و با کلی ترس رفتم تو پذیرایی.
ویلیام هم مث ارشاویر شده بد ولی اون کلا لباس نداشت. با شدت اومد سمتم و چند قدم رفتم عقب و گفتم: لطفا نیا جلو.
ارشاویر فهمید که ترسیدم و اومد سمتم. سعی کردم نترسم ازش و نرم عقب. ویلیام رو کشید عقب و اومد دستش رو گذاشت پشت کمرم و منا به خودش چسبوند.
٪از اینجا گورتا گم کن تا بدتر نزدمت.
_میبینم ارشاویر. بلایی سرت میارم که بفهمی جسیکا فقط مال منه
اخمی روی صورت ارشاویر نشست و منا بیشتر به خودش چسبوند و منم برای اینکه حرص ویلیام در بیاد دستم رو گذاشت روی کمر ارشاویر. البته قدم خیلی کوتاه بود و به سختی دستم رو کمرش بود. ارشاویر لبخندی زد و بهم نگاه کرد، ویلیام با حرص نگاهمون کرد و لباسش رو برداشت و از خونه رفت بیرون. دستم رو از کمر ارشاویر برداشتم اما اون هنوز دستش رو کمرم بود و هنوز بهش چسبیده بودم
+اممم ویلیام دیگه رفت نمیخوای دستت رو برداری؟
٪نمیخوام بردارم همینطوری خوبه
فقط بهش نگاه میکردم
۲۲.۸k
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.