فیک جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_35
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓
#آنا
از حرص موهامو بهم ریختم و سرمو گذاشتم روی میز...
آنا :یعنی چی آخه
مثل جن زده ها سرمو آوردم بالا که موهام ریخت تو صورتم.
در اتاق زده شد و بعد چند ثانیه باز شد...
یونجون :این دیگه چه وضعیه
سری موهامو درست کردم و پشت گوشم فرستادم...
آنا :عاا... کاری داشتی؟
روی مبل نشست که به صندلیم تکیه دادم...
یونجون :میخام 10 درصدمو بفروشم
به جلو نیم خیز شدم و با تعجب گفتم
آنا :چی؟
یونجون :میخام بدمش به تو
پوز خنده ای زدم و سرمو خاروندم.
دوباره به صندلی تکیه دادم...
آنا :شوخی میکنی؟ گرفتی مارو
یونجون :جدی میگم
متعجب از روی صندلی بلند شدم و میز رو دور زدم و رفتم رو به روش ایستادم که خندید و از روی مبل پاشد و زل زد به چشمام...
آنا :یعنی من سهام دار شرکت میشم؟
با خنده سرشو تکون داد...
آنا :پس تو چی؟
یونجون :خودت میدونی که یک شرکت دیگه دارم نیاز به سهام اینجا ندارم گفتمش بدم به تو...
از ذوق پریدم تو هوا و میخندیدم که خودشم خندش گرفت..
اما من پولشو از کجا بیارم؟
نمیتونم که از جین پول بگیرم باید روی پاهای خودم وایسم...
آنا :اما...من پولشو ندارم
لبخندی زد و دستشو گذاشت روی سرم و با دست دیگش لپمو کشید...
یونجون :نیاز نیست بخری...همین طوری مال خودت
جیغی از سر خوشحالی کشیدم و پریدم بغلش...
آنا :واییی ممنون
#فردا_ظهر
چمدونمو از اتاقم آوردم بیرون و آروم از پله هام اومدم پایان که دیدم پسرا بجز هوسوک و نامجون که کاری داشتن و جونگکوک که خونش بود بقیه اینجا تو خونمون جمع شدن....
تهیونگ اومد کنارم...
تهیونگ :چمدونتو بده من بیارم
لبخندی زدم...
آنا :ممنون
تهیونگ چمدون رو با خودش برد بطرف بچه ها...
یونگی :یااا اون تیشرتی که گفتمو برام میگیریا
لبخندی زدم که جیمین بطرفم اومد و سفت بغلم کرد...
جیمین :یاا دلم برات تنگ میشه
بغلش کردم...
آنا :منم همین طور
جین :یا بسه
جین منو از جیمین جدا کرد و با بغض که سعی میکرد جلوشو بگیره تا نفهمم گفت...
جین :آنا دیگه بزرگ شده ها
روی نوک پام ایستادم و گونه جین رو بوسیدم که سفت بغلم کرد...
تهیونگ :بسه بسه...کوک بهم پیام داد که جلو دره اومده دنبالت که باهم برین
لبخند شیطانی زدم.
چجوری سوپرایز سهام دار شرکت شدنمو بهش بگم که دیوونه نشه؟ تو هواپیما بگم یا تو خود استانبول
تهیونگ :یاا حواست کجاست؟ کوک منتظره
بطرف تهیونگ رفتم و چمدون رو ازش گرفتم و برای بقیه بوس فرستادم...
آنا :میبینمتون
.....
جونگکوک :اگه میخواستی نمیومدین مادمازل
#𝒑𝒂𝒓𝒕_35
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓
#آنا
از حرص موهامو بهم ریختم و سرمو گذاشتم روی میز...
آنا :یعنی چی آخه
مثل جن زده ها سرمو آوردم بالا که موهام ریخت تو صورتم.
در اتاق زده شد و بعد چند ثانیه باز شد...
یونجون :این دیگه چه وضعیه
سری موهامو درست کردم و پشت گوشم فرستادم...
آنا :عاا... کاری داشتی؟
روی مبل نشست که به صندلیم تکیه دادم...
یونجون :میخام 10 درصدمو بفروشم
به جلو نیم خیز شدم و با تعجب گفتم
آنا :چی؟
یونجون :میخام بدمش به تو
پوز خنده ای زدم و سرمو خاروندم.
دوباره به صندلی تکیه دادم...
آنا :شوخی میکنی؟ گرفتی مارو
یونجون :جدی میگم
متعجب از روی صندلی بلند شدم و میز رو دور زدم و رفتم رو به روش ایستادم که خندید و از روی مبل پاشد و زل زد به چشمام...
آنا :یعنی من سهام دار شرکت میشم؟
با خنده سرشو تکون داد...
آنا :پس تو چی؟
یونجون :خودت میدونی که یک شرکت دیگه دارم نیاز به سهام اینجا ندارم گفتمش بدم به تو...
از ذوق پریدم تو هوا و میخندیدم که خودشم خندش گرفت..
اما من پولشو از کجا بیارم؟
نمیتونم که از جین پول بگیرم باید روی پاهای خودم وایسم...
آنا :اما...من پولشو ندارم
لبخندی زد و دستشو گذاشت روی سرم و با دست دیگش لپمو کشید...
یونجون :نیاز نیست بخری...همین طوری مال خودت
جیغی از سر خوشحالی کشیدم و پریدم بغلش...
آنا :واییی ممنون
#فردا_ظهر
چمدونمو از اتاقم آوردم بیرون و آروم از پله هام اومدم پایان که دیدم پسرا بجز هوسوک و نامجون که کاری داشتن و جونگکوک که خونش بود بقیه اینجا تو خونمون جمع شدن....
تهیونگ اومد کنارم...
تهیونگ :چمدونتو بده من بیارم
لبخندی زدم...
آنا :ممنون
تهیونگ چمدون رو با خودش برد بطرف بچه ها...
یونگی :یااا اون تیشرتی که گفتمو برام میگیریا
لبخندی زدم که جیمین بطرفم اومد و سفت بغلم کرد...
جیمین :یاا دلم برات تنگ میشه
بغلش کردم...
آنا :منم همین طور
جین :یا بسه
جین منو از جیمین جدا کرد و با بغض که سعی میکرد جلوشو بگیره تا نفهمم گفت...
جین :آنا دیگه بزرگ شده ها
روی نوک پام ایستادم و گونه جین رو بوسیدم که سفت بغلم کرد...
تهیونگ :بسه بسه...کوک بهم پیام داد که جلو دره اومده دنبالت که باهم برین
لبخند شیطانی زدم.
چجوری سوپرایز سهام دار شرکت شدنمو بهش بگم که دیوونه نشه؟ تو هواپیما بگم یا تو خود استانبول
تهیونگ :یاا حواست کجاست؟ کوک منتظره
بطرف تهیونگ رفتم و چمدون رو ازش گرفتم و برای بقیه بوس فرستادم...
آنا :میبینمتون
.....
جونگکوک :اگه میخواستی نمیومدین مادمازل
۲۹.۱k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.