عشق جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_34
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓
#جین
پوکر زل زد بهم که آنا از روی صندلی پاشد...
آنا :ببخشید من باید برم شرکت چن تا پرونده مونده رو دستم
نوش جان
و بدو بدو بطرف اتاق جیمین رفت که دیدم جونگکوک زل زده به رفتنش.
با ذوق دستامو بهم زدم که به خودش اومد و مشغول خوردن شد.
برای تهیونگ آبرویی بالا انداختم و با چشم به جونگکوک اشاره کردم که روشو ازم گرفت...
جونگکوک :خیلی خب بود
از پشت میز بلند شد...
جونگکوک :عام راستی...من باید برای کاری برم خارج از کشور باید آنا باهام بیاد
با ذوق سریع بلند شدم...
جین :حله... اصن من هتلتونو رزو میکنم
جونگکوک متعجب نگاهم میکرد که یونگی دستشو رو شونم گذاشت و فشاری داد...
یونگی :منظورش اینه که آنا حالو هواش عوض میشه
جونگکوک کرباتشو درست کرد و خیلی جدی گفت...
جونگکوک :اگه میخاد حالو هواش عوض شه اصلا نیاد فقط برای کار میریم
جیمین چپ چپ نگاهش کردم و همون تور که تخمه مرغ رو نون تست میزاشت گفت...
جیمین :مرتیکه یوبس
جونگکوک از میز فاصله گرفت و همون طور که بطرف در میرفت گفت...
جونگکوک :فعلا
در رو باز کرد و از خونه رفت بیرون که یونگی سوتی کشید و نامجون اومد وسط...
نامجون :عااا عروسی داریم
همشون وسط خونه مشغول مسخره بازی بودن بجز منو تهیونگ که منم این ور کیف میکردم که یهو آنا اومد پایین. از تعجب کوله ای که تو دستش بود افتاد که بچه ها سیخ ایستادن...
آنا :چ..چخبره؟
نامجون لباساشو درست کرد...
نامجون :هیچی گرل...این یونگی هوس رقصیدن کرده بود گفتم منم یادش بدم
آنا :آفرین خب همگی فعلا
آنا داشت از کنارم رد میشد که دستشو گرفتم...
جین :صب کن ببینم...
نگاهی از بالا تا پایین بهش انداختم.
آرایش کرده بود برای اولین بار با رژمات قرمز. نیم تنده سفید بدون آستین با دامن کوتاه سفید و کفش پاشنه بلند... موهاشم فر کرده بود...
جین :خبریه؟
آنا :نه بابا همینجوری برای دلم خودم اینکار رو کردم
آبرویی بالا انداختم که سریع از کنارم رد شد و رفت
#نیم_ساعت_بعد
#آنا
از آسانسور اومدم بیرون که همه بطرفم برگشتن...
پشت چشمی نازک کردم که گوشیم پیام اومد هم اومدم گوشیمو بردارم رفتم تو یک چیز سفت...
سرمو از درد گرفتم
آنا :خدایا این که دیوار نیست پوست کرگردنه
جونگکوک :که اینطور
تیز سرمو آوردم که دیدم جونگکوک جلومه آب دهنمو صدا دار قورت دادم که پوز خنده ای زد و موهای جلوی صورتم آروم پشت گوشم فرستاد...
جونگکوک :فردا قرار بریم استانبول
همون طور که دستش روی موهام بود زل زده بود بهم. زل زدم توی چشمای مشکیش و گفتم...
آنا :اس... استانبول؟
جونگکوک :اوم
جونگکوک :حق خوشگل کردن نداری
سریع ازم فاصله گرفت.
متعجب نگاهش کردم که بطرف اتاقش رفت.
#𝒑𝒂𝒓𝒕_34
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓
#جین
پوکر زل زد بهم که آنا از روی صندلی پاشد...
آنا :ببخشید من باید برم شرکت چن تا پرونده مونده رو دستم
نوش جان
و بدو بدو بطرف اتاق جیمین رفت که دیدم جونگکوک زل زده به رفتنش.
با ذوق دستامو بهم زدم که به خودش اومد و مشغول خوردن شد.
برای تهیونگ آبرویی بالا انداختم و با چشم به جونگکوک اشاره کردم که روشو ازم گرفت...
جونگکوک :خیلی خب بود
از پشت میز بلند شد...
جونگکوک :عام راستی...من باید برای کاری برم خارج از کشور باید آنا باهام بیاد
با ذوق سریع بلند شدم...
جین :حله... اصن من هتلتونو رزو میکنم
جونگکوک متعجب نگاهم میکرد که یونگی دستشو رو شونم گذاشت و فشاری داد...
یونگی :منظورش اینه که آنا حالو هواش عوض میشه
جونگکوک کرباتشو درست کرد و خیلی جدی گفت...
جونگکوک :اگه میخاد حالو هواش عوض شه اصلا نیاد فقط برای کار میریم
جیمین چپ چپ نگاهش کردم و همون تور که تخمه مرغ رو نون تست میزاشت گفت...
جیمین :مرتیکه یوبس
جونگکوک از میز فاصله گرفت و همون طور که بطرف در میرفت گفت...
جونگکوک :فعلا
در رو باز کرد و از خونه رفت بیرون که یونگی سوتی کشید و نامجون اومد وسط...
نامجون :عااا عروسی داریم
همشون وسط خونه مشغول مسخره بازی بودن بجز منو تهیونگ که منم این ور کیف میکردم که یهو آنا اومد پایین. از تعجب کوله ای که تو دستش بود افتاد که بچه ها سیخ ایستادن...
آنا :چ..چخبره؟
نامجون لباساشو درست کرد...
نامجون :هیچی گرل...این یونگی هوس رقصیدن کرده بود گفتم منم یادش بدم
آنا :آفرین خب همگی فعلا
آنا داشت از کنارم رد میشد که دستشو گرفتم...
جین :صب کن ببینم...
نگاهی از بالا تا پایین بهش انداختم.
آرایش کرده بود برای اولین بار با رژمات قرمز. نیم تنده سفید بدون آستین با دامن کوتاه سفید و کفش پاشنه بلند... موهاشم فر کرده بود...
جین :خبریه؟
آنا :نه بابا همینجوری برای دلم خودم اینکار رو کردم
آبرویی بالا انداختم که سریع از کنارم رد شد و رفت
#نیم_ساعت_بعد
#آنا
از آسانسور اومدم بیرون که همه بطرفم برگشتن...
پشت چشمی نازک کردم که گوشیم پیام اومد هم اومدم گوشیمو بردارم رفتم تو یک چیز سفت...
سرمو از درد گرفتم
آنا :خدایا این که دیوار نیست پوست کرگردنه
جونگکوک :که اینطور
تیز سرمو آوردم که دیدم جونگکوک جلومه آب دهنمو صدا دار قورت دادم که پوز خنده ای زد و موهای جلوی صورتم آروم پشت گوشم فرستاد...
جونگکوک :فردا قرار بریم استانبول
همون طور که دستش روی موهام بود زل زده بود بهم. زل زدم توی چشمای مشکیش و گفتم...
آنا :اس... استانبول؟
جونگکوک :اوم
جونگکوک :حق خوشگل کردن نداری
سریع ازم فاصله گرفت.
متعجب نگاهش کردم که بطرف اتاقش رفت.
۳۲.۶k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.