پارت28
#پارت28
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
کمی فکر کرد و گفت:
+ عاها یه کاری میتونم برات انجام بدم....
مشتاقانه نگاش کردم تا ببینم چی میخواد بگه ، کیوان دستاشو بالای سر بهسا گذاشت و بشکنان زنان گفت:
_ چشماتو وا کن و ببین......
ببین که بابا اومدههه....
بابا با یه عروسکه......
خوشگل و زیبا اومدههه....
داشت میخندید که عصبی شدم و به سمتش رفتم ، دستشو گرفتم و از روی تخت بلندش کردم
+ گمشو برو بیرون حوصله ی مسخره بازی تو یکیو ندارم دیگه
خنده های کیوان رو مخم بود و منم داشتم سعی میکردم پرتش کنم بیرون که یهو جدی گفت:
_ ارسلان تکون خورد
+ ها؟!
_ بخدا دختره تکون خورد ، چشماشو تکون داد
بیخیال کیوان شدم و به سمت بهسا رفتم ، با دقت به چشماش که بسته بود توجه کردم
+ کو؟ اینکه چشماش بسته اس
کیوان کنارم زد و روی لبه ی تخت نشست
_اسمش چی بود؟!
+ بِهسا...
_بهسا
بهسا صدامو میشنوی؟!
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
کمی فکر کرد و گفت:
+ عاها یه کاری میتونم برات انجام بدم....
مشتاقانه نگاش کردم تا ببینم چی میخواد بگه ، کیوان دستاشو بالای سر بهسا گذاشت و بشکنان زنان گفت:
_ چشماتو وا کن و ببین......
ببین که بابا اومدههه....
بابا با یه عروسکه......
خوشگل و زیبا اومدههه....
داشت میخندید که عصبی شدم و به سمتش رفتم ، دستشو گرفتم و از روی تخت بلندش کردم
+ گمشو برو بیرون حوصله ی مسخره بازی تو یکیو ندارم دیگه
خنده های کیوان رو مخم بود و منم داشتم سعی میکردم پرتش کنم بیرون که یهو جدی گفت:
_ ارسلان تکون خورد
+ ها؟!
_ بخدا دختره تکون خورد ، چشماشو تکون داد
بیخیال کیوان شدم و به سمت بهسا رفتم ، با دقت به چشماش که بسته بود توجه کردم
+ کو؟ اینکه چشماش بسته اس
کیوان کنارم زد و روی لبه ی تخت نشست
_اسمش چی بود؟!
+ بِهسا...
_بهسا
بهسا صدامو میشنوی؟!
۳.۴k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.