براى خودم چاى ريختم.
براى خودم چاى ريختم.
اگر مورچه ى ريزِ قهوه اى را نديده بودم، معلوم نبود زيرِ فشارِ وزن و داغى ليوانِ چاى چه قدر تاب مى آورد و از همه مهمتر فريادش! بى شك فريادى مى كشيد كه من نشنيده بودم.
و اين ناتوانى، نه از حنجره ى نازك مورچه
كه از محدوديت شنوايىِ من بود!
تنم لرزيد.
ليوان داغ را روى زانويم گذاشتم و صبر ﻛﺮﺩم
تا مخلوق كوچك راهش را بگيرد و برود.
بعد چشم هايم را بستم و تصور ﻛﺮﺩم:
"اگر لحظه اى، تنها لحظه اى
اين اجازه را داشتم كه صدايش را بشنوم،
چه قدر زندگى ام فرق مى ﻛﺮﺩ.
چه قدر وحشتزده و چه قدر فروتنانه
با آن چه از عمرم مانده سر مى كردم؟!" .
و بيشتر لرزيدم وقتى يادم آمد در ﻫمين دو روزه دنيا،
چه مورچه ها كه ظالمانه و سبكسرانه زيرِ دست و پايم له ﺷﺪه اند و صدايشان را نشنيده ام.
و چه نابخردانه زيرِ دست و پاى اين و آن له ﺷﺪه ايم و
صدايمان را كسى نشنيده است.
و اين شنيده ناشدن،
نه از حنجره ى نازك ما
كه از ناتوانى گوش هايى بوده كه
وظيفه ى اصلى شان شنيدن است..
اگر مورچه ى ريزِ قهوه اى را نديده بودم، معلوم نبود زيرِ فشارِ وزن و داغى ليوانِ چاى چه قدر تاب مى آورد و از همه مهمتر فريادش! بى شك فريادى مى كشيد كه من نشنيده بودم.
و اين ناتوانى، نه از حنجره ى نازك مورچه
كه از محدوديت شنوايىِ من بود!
تنم لرزيد.
ليوان داغ را روى زانويم گذاشتم و صبر ﻛﺮﺩم
تا مخلوق كوچك راهش را بگيرد و برود.
بعد چشم هايم را بستم و تصور ﻛﺮﺩم:
"اگر لحظه اى، تنها لحظه اى
اين اجازه را داشتم كه صدايش را بشنوم،
چه قدر زندگى ام فرق مى ﻛﺮﺩ.
چه قدر وحشتزده و چه قدر فروتنانه
با آن چه از عمرم مانده سر مى كردم؟!" .
و بيشتر لرزيدم وقتى يادم آمد در ﻫمين دو روزه دنيا،
چه مورچه ها كه ظالمانه و سبكسرانه زيرِ دست و پايم له ﺷﺪه اند و صدايشان را نشنيده ام.
و چه نابخردانه زيرِ دست و پاى اين و آن له ﺷﺪه ايم و
صدايمان را كسى نشنيده است.
و اين شنيده ناشدن،
نه از حنجره ى نازك ما
كه از ناتوانى گوش هايى بوده كه
وظيفه ى اصلى شان شنيدن است..
۲۷.۱k
۰۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.