سایه سنگ بر آینه خورشید چرا

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟
خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟

نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟

طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟

طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟

من که دریا دریا غرق کف دستم بود
حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟

گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟

آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا؟

#شب_به_شعر
#قیصر_امین_پور
دیدگاه ها (۵)

ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯽﮐﻨﺪﻭ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﮐﺎﻣﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛ﻧﻤ...

براى خودم چاى ريختم.اگر مورچه ى ريزِ قهوه اى را نديده بودم، ...

با خودم قرار گذاشتم كه بعد از پشت سر گذاشتن طوفانِ سهمگين حو...

تو را سریست که با ما فرو نمی‌آیدمرا دلی که صبوری از او نمی‌آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط